جنگ جهانی اول تنها بین چند کشور اروپایی نبود، این جنگ مردم بقیه نقاط جهان رو هم به سیاه چاله نابودی کشید. مردمی که اصلا نمیدونستن آلمان کجاست یا اصلا توپ و هواپیما چیه؟ اونا قربانی اتفاقی شدن که خودشون توش هیچ نقشی نداشتن و فقط مجبور بودن برای یکی از طرفین بجنگن.
شاید بهتره بگیم، این مردم که به بیچارگی سوق داده شده بودن، افرادی بودن که تو مستعمرات زندگی میکردن. مردمی که استعمار از آفریقا تا اقیانوسیه، آسیا و آمریکا سالها بود داشت به اونها فشار میاورد. اونا بخاطر نداشتن قدرت مجبور به اطاعت از اروپاییها بودن و اینجوری بود که جنگ قدرتها در اروپا به مستعمرات اونها کشیده شد.
جنگ، فراسوی اروپا
توی این قسمت میخوایم بریم سراغ سرزمینهای که مستعمرههای کشورهای بزرگ بودن و ببینیم اونجاها جنگ جهانی اول چه تاثیری داشته. اما قبل از اینکه روایت این قسمت رو شروع کنیم یه کم درباره اهمیت این مستعمرهها و اتفاقی که در جنگ جهانی اول براشون افتاده صحبت کنم.
جنگ جهانی اول تأثیر قابل توجهی بر مستعمرات کشورهای استعمارگر در آفریقا و آسیا داشت. نبردهایی که در این مناطق رخ داد به چند دلیل از اهمیت بالایی برخوردار بود.
اول، جنگ امکان گسترش امپراتوری های استعماری را فراهم کرد. قدرتهای اروپایی مثل فرانسه و بریتانیا از این جنگ به عنوان فرصتی برای گسترش قلمروهاشون در آفریقا و آسیا با تصرف مستعمرات آلمان نگاه میکردن و ازش میخواستن استفاده کنن. به عنوان مثال، در شرق آفریقا، بریتانیاییها و بلژیکی ها مستعمرات آلمان را تصرف کردند و جمعیت بومی را مجبور کردند برای آنها کار کنند. در آسیا، ژاپن توانست سرزمینهای آلمان را در چین و اقیانوس آرام تصرف کند که منجر به افزایش قدرت و نفوذ ژاپن در منطقه شد.
دوم اینکه جنگ بر زندگی مردم ساکن در مستعمرات تأثیر گذاشت. جنگ منجر به افزایش تقاضا برای منابعی مثل غذا، چوب و نیروی کار شد که تأثیر عمیقی بر اقتصاد مستعمرات داشت. این تقاضا اغلب منجر به استثمار مردم محلی میشد که مجبور بودند با دستمزد کم یا بدون دستمزد کار کنند. علاوه بر این، جنگ شیوههای زندگی سنتی رو هم مختل کرد، چون مردم مجبور شدند برای برآورده کردن خواستهها و نیازهای زندگیشون نقل مکان کنند یا شغلشون رو تغییر بدن.
سوم اینکه جنگ پیامدهای سیاسی در مستعمرات داشت. جنگ موضوع تعیین سرنوشت را مطرح کرد، چون مردم کشورهای مستعمره این سوال رو از خودشون میپرسیدن که چرا برای اربابان استعماریشون می جنگند؟
جنگ همینطور نقاط ضعف قدرتهای استعماری را هم آشکار کرد، چون توانایی اونها برای حکومت و تأمین مستعمرات به دلیل خواستههای جنگ تضعیف شده بود.
بالاخره اینکه جنگ پیامدهای فرهنگی هم داشت. جنگ منجر به گسترش فرهنگ اروپایی شد، چون سربازان و غیرنظامیان از سرزمینهای استعماری در معرض شیوه های زندگی اروپایی قرار گرفتند. این امر منجر به فرآیند دورگهسازی فرهنگی هم شد. چون فرهنگهای بومی با فرهنگ اروپایی آمیخته شد، که به نوبه خود تأثیر قابل توجهی بر توسعه شکلهای جدید فرهنگی داشت.
آخرسر هم این نکته رو بگم که، نبردهایی که در طول جنگ جهانی اول در مستعمرات رخ داد تأثیر قابل توجهی بر دنیای استعمار داشت. جنگ منجر به گسترش امپراتوریهای استعماری شد، بر زندگی مردم ساکن در مستعمرات تأثیر گذاشت، پیامدهای سیاسی داشت و تأثیر عمیقی بر توسعه فرهنگی سرزمین های استعماری داشت.
خلاصه که کسی از چیزی راحت نشد. فقط یه کم شکلش عوض شد و شاید حتی بدتر هم شد. چون به لایههای پنهانتری از سیاست و مستعمرهداری رفت.
بعد از این مقدمه بریم سراغ اتفاقاتی که توی ج.ج. اول در آفریقا و آسیا افتاده.
وقتی جنگ جهانی اول شروع شد افریقا بین کشورهای اروپایی تقسیم شده بود. این منطقه در سال ۱۸۸۴ بین استعمارگرهایی که به پیشنهاد اوتو فون بیسمارک اولین صدراعظم آلمان دور هم جمع شده بودن تقسیم شد. در این کنفرانس نمایندههایی از آلمان، انگلستان، فرانسه، روسیه، اتریش-مجارستان، ایالات متحده، عثمانی و باقی کشورهای اروپایی حضور داشتن، اما فقط چند کشور موفق شدن برای خودشون مناطقی رو انتخاب کنن که اون هم با ارامش نبود و درگیری لفظی سختی بین نماینده پرتقال و بریتانیا در گرفت. که دلیلش هم زیادهخواهی پرتقال بود. اما به دلیل موافقت تمام اعضای جلسه مخالفت انگلستان تاثیری نداشت.
بعد از این کنفرانس افریقا بین ۷ کشور ایتالیا، بلژیک، پرتقال، آلمان، فرانسه، اسپانیا و انگلستان تقسیم شد.
طی این کنفرانس قدرتهای اروپایی با هم توافقهایی داشتن مثل لغو خرید و فروش برده، تجارت آزاد در رودخانههای نیجر و کنگو. اما مهمترین تصمیم این کنفرانس جلوگیری از ورود جنگ به خاک آفریقا و کمک کشورهای استعمارگر به همدیگه درصورت شورشهای محلی بود.
اما این اتفاق نیوفتاد و مهمترین بند این قرارداد طی جنگ جهانی اول نقض شد و میشه دلیل اینکارو حمایت طرفین از قبایل شورشی که ضد استعمار گرها میجنگیدن دید.
اولین درگیری در مراکش اتفاق افتاد، جایی که فرانسویها به سختی اون رو اشغال کرده بودن و به دست مارشال لوییس هوبر لیوتی اداره میشد.
با شروع جنگ در اروپا به لیوتی دستور داده شد تا نیروهای خودش رو برای دفاع از خاک فرانسه عقب بکشه اما اون مخالفت کرد و گفت عقب کشیدن این نیروها به سرعت میتونه باعث شورش قبایل محلی بشه و بجاش شروع کرد جایگزین کردن نیروهای مسنتر با سربازهای جوون.
موقع انجام این کار دستور داد گشتهای سوارهها بیشتر بشه و دور پادگانها خندقهایی حفر بشه تا مقاومت اونها شکننده نباشه و ترس مردم، همچنان نسبت به اونها باقی بمونه.
لیوتی میدونست زایانها تنها قومی هستن که میتونن برای اونها دردسر درست کنن، اما اونها تو کوهها بودن و لیوتی هم منتظر بود تا با سردتر شدن هوا اونها به دشتهای باز برگردن و اینجوری میشد اونها رو شکست داد
زایانها به وسیله آلمان و عثمانی پشتیبانی میشدن و تسلیحات خودشون رو از اونها میگرفتن. همین موضوع باعث شد خصومت بین فرانسویها و اونها بیشتر بشه.
اما بالاخره روز سرنوشت ساز رسید.
روز ۴ اوت وقتی اولین دسته از فرانسویها از شهر خِنیفرا در مراکش خارج شدن تا به فرانسه برگردن این شهر مورد حمله زایانها قرار گرفت و شهر به دست اونها افتاد. از طرف دیگه فرانسویها که میدونستن این شهر برای اونها چه موقعیت حیاتی داره نیرویی رو به فرماندهی کلودل و گارنیر به منطقه اعزام کرد و اونها بعد از ۳ روز جنگ موفق شدن تلفات شدیدی رو به زایانها بزنن و اونارو وادار به عقب نشینی کنن.
لیوتی فرمانده فرانسویها که میخواست تا رسیدن نیروهای بیشتر صبر کنه به رهبر شورشیها که هامو نام داشت پیشنهاد صلح داد و همین باعث شد اونها تو اَلهری اتراق کنن تا درمورد صلح تصمیم بگیرن، اما یکی از فرمانده فرانسویها از دستور پیروی نکرد و به زایانها که آماده جنگ نبودن حمله کرد. همین موضوع باعث شد قبایل دیگه به هامو ملحق بشن و به نیروهای فرانسوی که مشغول عقبنشینی به خِنیفرا بودن حمله کنن.
وضعیت برای فرانسویها اسفناک شد، اونها ۶۳۰ نفر از نیروهای خودشون رو همراه با ادواتی مثل مسلسل و توپخونه رو از دست دادن و فقط ۴۳۱ نفر تونستن خودشون رو به شهر برسونن و برای اولین حرکت، یه شکست بزرگ به فرانسویها در آفریقا تحمیل شد.
اما بریم به جنوب شرقی آفریقا جایی که جزء مستعمرات آلمان بود.
این منطقه تو وضعیت متشنجی بود، آلمانیها به انگلیسیها اعتماد نداشتن و انگلیسیها هم بالعکس.
و بالاخره درگیریها در ماه اوت با تهاجم آلمان به منطقه انگلستان شروع شد. درگیری برای هر دو خونبار بود و سربازهای اونها که بهشون عسکری میگفتن و برای هر دو گروه خدمت میکردن نبرد سختی رو شروع کردن. اما بخاطر وجود مسلسل تو سمت انگلیسیها ورق به نفع اونها برگشت.
قبل اینکه ادامه ماجرا رو براتون بگم درمورد عسکریها یه توضیح بدم:
این کلمه در زبون عربی و سومالیایی به معنی سرباز هستش، به طور کل به سربازهایی که مستعمرین از مردم بومی تو مناطق استعماری آفریقا میگرفتن عسکری گفته میشد. این نیروها در طی جنگهای استعماری و ۲ جنگ جهانی نقش مهمی چه در قاره خودشون و قارههای دیگه مخصوصا فرانسه ایفا کردن.
برگردیم به ماجرای خودمون.
مرحله دومِ تهاجم آلمانیها قویتر بود؛ اونها به سربازهای بلژیک و انگلستان حمله کردن
از طرف دیگه اونها یکی از پاسگاههای پرتغال رو هم گرفتن چون شک داشتن که شاید پرتغال به کمک انگلیسیها بیاد و همین حرکت اونها باعث شد درگیری دیپلماتیکی بین آلمان و پرتغال شکل بگیره. اما آلمانیها موفق شدن تو این حمله مناطقی از کنیا و اوگاندا رو به اشغال خودشون در بیارن و یه کشتی انگلستان رو هم به غنیمت بگیرن.
انگلیسیها که از این موضوع حسابی عصبی شدن نیروهای خودشون رو از طریق بندر تانگا و بعد راه آهن به کلیمانجارو در تازانیا فرستان.
درگیری سختی بین هر دو طرف در گرفت و انگلیسیها موفق شدن با کمک واحدهای هندی نیروهای آلمان رو از مناطق خودشون عقب بکشن و عملا مرزهای هیچ کدوم از طرفین تغییر خاصی نکرد
اما وضعیت تو غرب فرق داشت، سوارههای انگلیسی روز ۲۵ اوت به سمت کامرونی که مستعمره آلمان بود حمله کردن. اونها موفق شدن پیشروی خوبی داشته باشن طوری که در مراحل اولیه ایستگاه رادیویی آلمان اشغال شد و در ادامه، حرکت به سمت قلعه آلمانیها شروع شد.
ولی خب قرار نبود درگیری به همین راحتی تموم بشه.
آلمانیها تو اون منطقه ۵ قلعه داشتن که توسط گروه عسکری به شدت محافظت میشد.
انگلیسیها روز ۲۹ اوت بعد از یه درگیری سخت موفق شدن یکی از پنج قلعه رو اشغال کنن اما چیزی که فرمانده اونها بهش توجه نکرده بود تلفات نیروهای خودش بود. همین موضوع باعث شد ضدحمله آلمانیها برای بازپسگیری قلعه اتفاق بیافته. اونها حمله کردن و موفق هم بودن و به طرز عجیبی نیروهای بریتانیایی به راحتی از قلعه عقب نشینی کردن.
این نبرد خسارتهای بدی به نیروهای متفقین تو اون منطقه وارد کرد. طوری که آلمانیها بندر کالابار رو که برای انگلیسیها بود گلوله باران میکردن و روحیه عسکریهای اونها به شدت بالا رفت.
اما این موفقیت یکی از آخرین موفقیتهای آلمان بود.
روز ۶ اوت بعد از شروع جنگ، انگلیسیها و فرانسویها به توگولند در کشور توگو که مستعمره آلمان بود حمله غافلگیرانهای انجام دادن.
اونها شروع به اسیر کردن سربازها و مردم عادی کردن و فرماندههای آلمانی که غافلگیر شده بودن به سمت منطقه آگبودارفو عقبنشینی کردن و منتظر نتیجه درگیری در شهر لومه بودن اما خب خبرهای خوشی به گوش اونها نرسید؛ انگلیسی ها شهر رو اشغال کرده بودن و اکثر نیروهای متحدین تسلیم شده بودن.
از طرف دیگه آلمانیها به شهر آگبلو حمله کردن و میخواستن حرکت اونها به سمت شمال رو کند کنن.
اونا ساعت ۴ صبح با قطار وارد ایستگاه شدن و شروع کردن به درگیری با واحدهای انگلیسیای که تازه قرار بود سوار بشن. اما خب قوای کمکی انگلیسیها بیشتر بود و اونها سوار قطار شدن تا عقبنشینی کنن.
ولی قرار نبود اونها به همین سادگی از مخمصه فرار کنن، قطار اونها تو مسیر به کمین انگلیسیها برخورد کرد و آلمانیها که فرمانده خودشون یعنی گئورگ فاهلر هم باهاشون بود تلاش کردن فرمانده خودشونو نجات بدن اما انگلیسیها به ریل آسیب زده بودن
همین اتفاق هم باعث خروج قطار از ریل شد و اکثر سرنشینهای اون و خود فاهلر کشته شدن و بقیه نیروهای آلمانی هم یا تسلیم شده یا فرار کردن
انگلیسیها برای فتح توگو بدون مشکل داشتن پیشروی میکردن و آلمانی مزاحمت خاصی نداشتن و درگیری بعدی جنگ اُمرخُرا بود
طی این درگیری انگلیسیها موقع حرکت متوجه نیروهای آلمانی شدن که مانع پیشروی اونها میشدن.
پس فرمانده انگلیسیها فردریک برایان از فرانسویها درخواست کمک کرد و اونها هم توپهای بیشتری به انگلیسی ها دادن.
اولین حمله انگلیسیها بعد تقویت شدن روز ۲۱ اوت شروع شد اما تلفاتشون خیلی زیاد بود و مجبور به عقبنشینی شدن.
طی این حمله افسر انگلیسی ستوان جورج تامسون کشته شد که به عنوان اولین درجهدار انگلیسیای که در طی جنگ جهانی تو افریقا کشته شد لقب گرفت.
توی این ماجراها و نبردها، آلمانیها نتونستن مقاومت بیشتری بکنن چون فرانسویها داشتن با تمام قدرت به سمت مرکز فرماندهی اونها یعنی کمینه پیشروی میکردن و آلمانیها که از این موضوع ترسیده بودن مجبور شدن به سرعت اونجا رو منفجر کنن و به سمت شمال برن، همین موضوع هم باعث شد بخش جنوبی توگو عملا به دست متفقین بیوفته.
اما بریم به سمت سرزمین خورشید یا شرق آسیا
در آسیا ژاپن به احترام اتحادش با بریتانیا از همون ابتدای جنگ، به آلمان اعلان جنگ داد. ژاپنیها از خاک چین استفاده کردند تا بندر تسینگتائو، که در خاک چین و تحت سلطه آلمانها بود رو تصرف کنند. در اونجا یک کارخونه تولید مشروب و آبجوی آلمانی مستقر بود که همچنان هم مشهوره.
ژاپنیها هفت روز پشت سر هم مواضع آلمانها در بندر رو بمباران کردند و بالاخره آلمانها تسلیم قدرت ژاپنیها شدند. تسینگ تائو حالا به دست ژاپنیها افتاد و اونها الان برای بقیه مناطق تحت سلطه آلمان دندون تیز کرده بودند.
این نبرد تسینگتائو تنها نبرد جنگ جهانی اول بود که در شرق آسیا اتفاق افتاد، این جنگ در حملات هوایی دریایی پیشگام بود و همه اینها رویاهای امپراطوری آلمان رو در هم شکست. اما تعداد کمی از مردم محاصره Tsingtao رو به یاد دارند که ۱۰۰ سال پیش اتفاق افتاد.
۷ نوامبر ۱۹۱۴ سربازان آلمانی در یک قلعهای ساحلی در چین تسلیم نیروهای ژاپنی شدند.
این پایان اولین و آخرین نبرد جنگ بزرگ در شرق آسیا بود.
تعداد تلفات برای هر دو طرف، صدها نفر بود و در مقایسه با کشتاری که در غرب درحال رخدادن بود، واقعا ناچیز بود. اما پیامدهای این نبرد بسیار گستردهتر از اون چیزی که هر کسی فکرش رو میکرد بود.
سقوط Tsingtao که امروز به نام چینگدائو شناخته میشه آرزوهای استعماری آلمان برای ورود به آسیا رو از بین برد و پیشرفتهای منطقهای ژاپن رو تثبیت کرد.
برای چینیهای بیچاره اون روزها، این فقط یک مرحله دیگه از فهرست بلند بالای تحقیرهای ملی بود که تا به امروز توسط ژاپن به اونها تحمیل شده بود و رابطه این دو کشور رو از هر زمانی مسمومتر کرد.
با شروع جنگ جهانی اول وضعیت چین رو به وخامت میرفت. سلسله چینگ تو وضعیت بدی قرار داشت و همین باعث شده بود کنترل خودش به خاک پهناور چین رو از دست بده و قدرتهای خارجی بنادر و خاک اونو تصاحب کردن
یکی از اون استعمارگر ها آلمان بود، کشوری که برای قدرت نمایی در برابر بریتانیا دست به ساخت یکی از بزرگترین نیروی دریایی در اروپا زده بود و برعکس توصیه بیسمارک که معتقد بود آلمان باید روی نیروی زمینی خودش تمرکزش کنه قیصر دست به توسعه نیروی دریایی زد و ماجراجوییهایی دریایی آلمان به سمت قاره مادر یا همون آفریقا و سرزمین خورشید در شرق شروع شد.
در مورد سلسله چینگ که اسمش اومد بد نیست بگم که دومان چینگ که با نامهای «پادشاهی چینگ بزرگ»، «چینگ بزرگ» به تنهایی، یا دودمان منچو نیز شناخته میشدن، آخرین سلسله پادشاهی در چین بود که از سال ۱۶۴۴ تا ۱۹۱۲ میلادی بر چین حکمرانی میکرد. این دودمان با براندازی دودمان مینگ به قدرت رسید و با تشکیل جمهوری چین عمر این سلسله پایان یافت.
اما چی شد که آلمان سر از چین در آورد؟
در سال ۱۸۹۷ آلمان قتل دو مبلغ آلمانی رو برای تصرف Tsingtao رو بهانه کرد و چین رو وادار به اجاره ۹۹ ساله بندر دریای زرد کرد.
این شهر به زودی تبدیل به پایگاه دریایی و کلیدی آلمان در آسیا و اقیانوس آرام شد، جایی که به گینه نو، ساموآ و جزایر مارشال نیز دسترسی داشت.
جاناتان فِنبی، نویسنده کتاب «محاصره تسینگتائو» نوشته: «تسینگتائو قرار بود سکوی پرتابی برای توسعه آلمان در چین و اقیانوس آرام باشد.»
برای حفاظت از این بندر استراتژیک، فرمانداران آلمانی سه خط دفاعی رو در امتداد تپههای شیبدار که شهر رو احاطه کرده بودند، ساختند و پادگانی متشکل از ۴ هزار نفر رو در اونجا مستقر کردند.
همه اینها رقبای آلمان رو به تقلا برای کنترل خاور دور انداخت، خصوصا بریتانیا و ژاپن رو خیلی نگران کرد.
ژاپن که به سرعت در حال مدرن شدن بود، اخیراً پیروزیهای کوبندهای رو به امپراتوریِ رو به زوال چینگ در چین و همینطور روسیه تزاری تحمیل کرده بود.
ژاپن وقتی که جنگ جهانی اول شروع شد، از متحد خودش یعنی بریتانیا حمایت کرد. در واقع، این بریتانیاییها بودند که برای حمله به تسینگتائو، اطلاعات مورد نیاز و حدود ۲ هزار سرباز رو برای ژاپن فراهم کردند.
هدف ژاپن این بود که کنترل خودش روی چین رو بیشتر کنه. برای بریتانیا، اما هدف این بود که گسترش آلمان در شرق آسیا رو خنثی کنه.
در ۱۵ اوت، درست ۱۲ روز بعد از شروع جنگ در غرب، ژاپن اولتیماتوم صادر کرد و از آلمان خواست که بندر Tsingtao رو واگذار کنه.
اما برلین قاطعانه امتناع کرد.
قیصر ویلهلم دوم دفاع از تسینگتائو رو در اولویت اصلی خودش قرار داد و گفت: «این باعث شرمندگی بیشتره که تسینگتائو رو به ژاپنیها تسلیم کنم تا برلین رو به روسیها.»
نیروی دریایی ژاپن خیلی زود بندر رو محاصره کرد و در ۲ سپتامبر، لشکر ۱۸ ژنرال میتسومی کامیو متشکل از ۲۳ هزار نفر با پشتیبانی ۱۴۲ تفنگدار شروع به بمباران مواضع آلمانها کردند.
علیرغم اینکه نسبت تعداد سربازهای اونها شش بر یک بود، پادگان آلمانی بیشتر از دو ماه مقاومت کرد تا اینکه سرانجام در ۷ نوامبر پرچم سفید رو به اهتزاز درآوردند.
ژنرال کامیو به خاطر تاکتیکهایش، که شامل حملات شبانه میشد و از انواع حملات جبههای که میدانهای نبرد فرانسه و فلاندر را به باتلاقی خونین تبدیل کرده بود، اجتناب کرد و برای همین درایت مورد تحسین قرار گرفت.
ژاپنیها برای اولین بار در این جنگ با استفاده هواپیماهایی که از ناو هواپیمابر پرواز میکردند مواضع آلمانیها رو بمببارون کردن؛ و این کار رو با استفاده از ناو هواپیمابر واکایاما که مجهز به ۴ هواپیما بود انجام دادن.
اما شیوه کار در اون زمان ابتدایی بود و این هواپیماها روی آب فرود میومدن و دوباره از طریق جرثقیل به عرشه ناو منتقل میشدن.
فنبی نویسنده کتاب محاصره تسینگتائو به شبکه FRANCE 24 گفته: «این حملهها و این کارها به صورت ویژه مؤثر نبودند، اما تأثیر روانی داشتند و مطمئناً بسیار نوآورانه بودند.»
فِنبی میگه که پیروزی ژاپن در تسینگتائو «گام مهمی در مسیر امپراتوری» بود و خیلی زود متحد سابقش بریتانیا رو نگران کرد.
این نبرد پایان جاهطلبیهای آلمان در آسیای شرقی، به ویژه پس از غرق شدن ناوگان خاوردور آلمانی بود که طی نبرد بعدی در نزدیکی فالکلند که داشت تلاش می کرد به آلمان برگرده اتفاق افتاد.
دریاسالار شلیپر یک روز بعد از شکست در یک روزنامه آلمانی نوشت: «کسانی از ما که اجازه داشتیم شاهد رشادتهایی باشیم که آنجا با اشتیاق و عشق آتشین به میهن انجام شده بود، امروز صبح در ۸ نوامبر، وقتی این کلمات را خواندند، احساس غم و اندوه خاصی کردند: “تسینگ تاو سقوط کرد!”
شلیپر با ابراز تاسف از این شکست نوشته که در تسینگتائو، «ما به خارجیها، به کسانی که اکنون آن بندر را از ما دزدیدهاند نشان دادیم: که آلمانیها میتوانند به کشورهای دیگر تسلط پیدا کنند».
تا به امروز، میراث استعمار در ویلاهای متعددی که به سبک آلمانی در شهر سرسبز چینگدائو پراکنده هستند، قابل مشاهده است.
ولی شلیپر در اون زمان نمی دونست که یکی از میراثهای حکومت آلمان در نهایت در سراسر جهان شناخته شده خواهد شد. برند آبجویی که همنام شهر Tsingtao هست.
بیاید بازم برگردیم به چند ماه قبل و شروع درگیری بین دولت استعماری آفریقای جنوبی و آلمان.
اتحادیه آفریقا جنوبی سال ۱۹۱۰ تاسیس شد، این کشور به ریاست ژنرال این کشور لوییس بوتا در سال ۱۹۱۰ تاسیس شد اما عملا این استقلال واقعی نبود و هنوزم افریقا مستعمره انگلستان بود.
آفریقای جنوبی با مستعمره آلمان همسایه بود و انگلستان برای اینکه بتونه به آلمان ضربه بزنه به ژنرال بوتا دستور داد به این منطقه حمله کنه ولی این موضوع برای بوتا راحت نبود چون ملیگراهای آفریقایی از بیطرفی حمایت میکردن.
بعد از یه درگیری طولانی با ملیگراها و یه جلسه بین سران افریقا و انگلستان بوتا بالاخره با اکراه قبول کرد وارد جنگ بشه
دستور بسیج نیرو با تصویب مجلس انجام شد و اونها تونستن ۱۰ هزار نفر سرباز جمع آوری کنن که با گرفتن توپ و مسلسل از انگلستان، ارتش آفریقا آماده جنگ بود.
اما بوتا همه این کارها رو مخفیانه انجام داد و نمیخواست تا قبل از حمله، آلمانیها بویی از این حرکت اونها ببرن. ولی روز ۹ سپتامبر بحثهایی که در مورد جنگ بین نمایندههای مجلس در گرفت باعث شد این موضوع درز کنه و آلمانیها روز ۱۴ نوامبر به آفریقای جنوبی اعلام جنگ کردن.
اما خب قرار نبود برای بوتا همه چیز راحت باشه. بعد از پخش این خبر شورش بزرگی تو کشور شروع شد که آلمان از اون پشتیبانی میکرد.
فرمانده کل نیروهای دفاعی اتحادیه یعنی کریستیان فردریک بیرز با این حرکت مخالف بود و بعد از شنیدن موضوع با افسرهای دیگه تصمیم گرفتن همگی استعفا بدن. اما دقیقا قبل از اینکه اون به پایگاه محل جلسه برسه به دست یه پلیس کشته شد و همین موضوع باعث شد وضعیت برای بوتا بدتر بشه.
بعد از این اتفاق سرهنگ مارتیس به مرزهای آلمان فرار کرد و با صدور بیانیهای ضد دولت بوتا، اعلام کرد قصد داره جمهوری آزاد آفریقای جنوبی رو تشکیل بده تا سرزمین مادری خودش رو ازاد کنه.
اون به آفریقا برگشت و جنگ سختی بین نیروهای اتحادیه آفریقا و آفریقای آزاد در گرفت. این زد و خورد تا ۸ دسامبر طول کشید و بالاخره مارتیس طی یک درگیری زخمی شد و به مرزهای آلمان فرار کرد.
سران شورش هم بعد از فرار مارتیس از ادامه جنگ ناامید و تسلیم دولت مرکزی شدند و اینجا بود که شورش مارتیس با شکست به پایان رسید.
بعد از تموم شدن شورش، بوتا نیروهای خودش رو به فرماندهی هنری لوکین روز ۱۲ دسامبر به مرزهای آلمان فرستاد و بقیه نیروها هفته بعد روز ۱۹ دسامبر به منطقیه رسیدن و آماده دریافت فرمان حمله بودن.
اونا تو موقعیت برتری از لحاظ بیابونهای اطراف قرار داشتن و قرار بود روز حمله به سرعت واحدهای آلمانی رو محاصره و نابود کنن اما یه چیزی این وسط بود که لوکین اون رو پیش بینی نکرده بود.
چند روز قبل از حمله یه سرباز آفریقایی که سابقا در دسته مارتیس خدمت میکرد به خط مقدم اونها رفت و بهشون اطلاع داد که لوکین چه برنامه ای داره.
فرمانده آلمانیها یواخیم فونهایدبرک بعد از شنیدن این خبر به سرعت دست به تقویت نیروهای خودش با ارتشهای سواره و پیاده زد
اون که میدونست نیروهای کمتری داره تصمیم گرفت دست به حمله پیش دستانه بزنه. صبح روز ۲۶ سپتامبر نیروهای آلمانی حمله خودشون رو از جناحین به آفریقاییها که حسابی دستپاچه شده بودن شروع کردن.
سوارههای آلمانی با قدرت به جناحین ارتش افریقاییها حمله کردن اما آفریقاییها با توپخونه اونها رو عقب روندن. از طرف دیگه حوالی ساعت ۸ صبح توپخونه آلمانیها شروع به آتش متقابل کرد. درگیری شدیدی در گرفته بود و آفریقاییها موفق شدن با استفاده از مسلسلهای خودشون به دسته پیاده آلمانیها تلفات سنگینی بزنن و اونها رو عقب برونن. ولی واحدهای کمکی از راه رسیدن و به توپخونه آلمانیها اضافه شدن. از طرف دیگه مسلسلدارهای آلمانی که بیشتر بودن موفق شدن دشمن رو پراکنده کنن.
درگیری شدید بود و باعث شد اکثر سربازهای آفریقایی فرار کنن. تعداد کمی هم که باقی موندن بعد از حمله پی در پی سوارهها عقب نشینی کردن اما همچنان دست از مقاومت بر نداشتن تا اینکه ساعت ۶ غروب روز ۲۶ سپتامبر با شروع آتیش توپخونه آلمانیها اونها تسلیم شدن.
تلفات این درگیری برای آلمانیها کمتر بود اما افریقاییها تلفات بالایی داشتن و همین باعث شد بوتا از داخل مورد انتقادهای شدیدی قرار بگیره و مجبور بشه تا چندماه دست به سرکوب معترضین داخلی و تقویت نیروهای جبهه بزنه.
اما دوباره برگردیم به شرق و جایی که اسپی درحال حرکت به سمت جزایر فالکلند بود تا انتقام سقوط تسینگتائورو از انگلیسیها بگیره
اکثر کاپیتانهای اسپی با حرکت به سمت فالکلند مخالف بودن و با این استدلال که اونها ذغال سنگ کافی برای سفر به آلمان رو دارن با اون مخالفت کردن، ولی خب اسپی که خیلی به تصمیمهای خودش مطمئن بود دستور حرکت به جزایر فالکلند رو صادر کرد جایی که یا قبرستون ناوهای المانی میشد یا باعث میشد تمام آلمان به این کهنه سرباز ها افتخار کنن.
از طرف دیگه وضعیت تو انگلستان متفاوت بود؛ فرماندهی نیروها به دست یه شاهزاده 2 رگه آلمانی انگلیسی به اسم لویس باتنبرگ بود و مردم به حکومت فشار میاوردن تا اونو برکنار کنه. بالاخره روز ۳۰ اکتبر لویس برکنار شد و جای اونو دریاسالار بازنشسته سر جان فیشر گرفت.
فیشر بعد از اولین جلسه ای که با افراد خودش داشت متوجه شد اسپی تو امریکای جنوبی دیده شده و اکثر کاپیتانها توصیه کردن برای اطمینان از در امان موندن منافع بریتانیا تو اون نقطه سریعا نیرویی به آمریکای جنوبی ارسال بشه
اما اون مخالفت کرد و معتقد بود نیروهای انگلیسی مستقر تو اون منطقه به فرماندهی کرادوک میتونن المانیها رو شکست بدن.
اما وضعیت اونطور که انگلیسیها میخواستن پیش نرفت و اونها شکست سختی رو متحمل شدن که باعث کشته شدن کرادوک به همراه ۱۶۶۰ تفنگدار دریایی غرق شدن و ۲ رزمناو شد.
اما اسپی فقط ۳ ناوی زخمی داشت که همین باعث سختتر شدن شکست برای انگلیسیهای مغرور بود.
خبر شکست روز ۴ نوامبر به انگلستان رسید و باعث بیآبرویی ستاد فرماندهی نیروی دریایی و ریاست اون یعنی شخص خود فیشر شد و باعث شد اون دستور بده تا تمام کشتیهای بازنشسته به سرعت تعمیر بشن تا نیروی جدیدی به فرماندهی داوتن استوردی Doveton Sturdee به منطقه اعزام بشه
روز ۱۱ نوامبر بریتانیاییها به حرکت خودشون ادامه دادن و ادامه تعمیرات به دلیل وضعیت اضطراری توی کشتی و در حال حرکت انجام شد.
این حرکت کاملا مخفیانه بود و بریتانیاییها میخواستن اسپی رو غافلگیر کنن پس هیچ خبری منتشر نشد و اونها راهی یه سفر طولانی شدن، اما بخت باهاشون یار نبود و موقع تعمیرات یکی از کشتیها موتورخونه آتیش گرفت .
این کشتی ذخیره ذغال سنگ انگلیسیهارو حمل میکرد و همین موضوع باعث بحرانیتر شدن وضعیت شد و انگلیسیها رو مجبور کرد هرطورشده ذغال سنگ خودشون رو به یه کشتی تجاری منتقل کنن.
اما تو همین گیرودار خبر رسید که آلمانیها در نزدیکی جزایر دیده شدن و این خبر توسط خدمتکارهای زنی که تو یه هتل در ارتفاع کار میکردن داده شد.
اوایل صبح کشتیهای آلمانی که برای گشتزنی به سواحل بریتانیا نزدیک شده بودن، مورد حمله قرار گرفتن و بعد از بررسی و پیدا کردن دشمن، چیزی که اونها ازش میترسیدن رو دیدن یعنی دودکشهای ۳تایی که نشون میداد کشتیهای انگلیسی از اونها بزرگتر هستن.
نیروهای آلمان که خبر رو به اسپی رسوندن به سرعت متوجه شدن توان مقاومت ندارن و به سمت ابهای آزاد عقب نشینی کردن اما انگلیسیها شروع به تعقیب اونها کردن و اسپی تصمیم گرفت با رزمناوهای زرهی خودش با انگلیسیها درگیر بشه و برای کشتیهای سبک خودش وقت بخره تا بتونن عقب نشینی کنن.
اما مقاومت بی فایده بود و اسپی دوباره دست به عقبنشینی زد. کشتی اون بعد از یه زد و خورد سنگین در ساعت ۱۶:۱۷ دقیقه غرق شد و همه تفنگدارهای دریایی و خود پسرش همراه با اسپی غرق شدن
این اتفاق برای رزمناو دوم هم که مقاومت خوبی داشت افتاد و بالاخره مهمات این کشتی هم تمام شد و در ساعت ۲۱:۲۳ دقیقه غرق شد.
بعد از نبرد، یکی از کشتیهای آلمانی هم موفق شد فرار کنه اما چند ماه بعد به وسیله انگلیسیها شناسایی شد و آخرین کشتی اسکادران آسیای شرقی روز ۱۴ مارس ۱۹۱۵ در خلیج کامبرلند به اعماق دریا فرو رفت.
اما بازم برگردیم به جنوب آفریقا جایی که بوتا بعد از شکست از طرف ملیگراها سرزنش میشد و روحیه المانیها بالا رفته بود.
بعد از شکست نیروهای افریقایی فرمانده آلمانیها تصمیم گرفت تا دست به حملهای جدید بزنه و آفریقاییها رو بترسونه.
اونا صبح روز ۴ فوریه ۱۹۱۵ به صورت مخفیانه از رود مرزی عبور کردن و با روشن شدن هوا اتیش توپخونه اونها شروع به کوبیدن پادگان سربازهای انگلیسی و آفریقایی کرد.
آلمانیها موفق شدن با یه حمله سریع پادگان رو بگیرن و آماده حمله به سمت جنوب بشن.
اما افریقاییها به سرعت با یه ضد حمله پادگان رو پس گرفتن و درگیری تو ساحل ادامه پیدا کرد. افریقاییها تسلیم نمیشدن و با پشتیبانی توپخونه و مسلسل تونستن جلوی پیشروی المانیهارو بگیرن
ولی همچنان توپخونه آلمانیها فعال بود و جلوی پیشروی آفریقاییها رو میگرفت. اینجا بود که فرمانده اونها سرهنگ جی ون دونتر دستور داد تا بخشی از نیروها عقب بکشن و از طریق قایق از رود به سمت شمال رود حمله کنن.
افریقاییها به سرعت دست به کار شدن و فرمانده آلمانیها سرگرد هرمان ریتر که متوجه این موضوع شده بود سریعا دستور عقب نشینی رو صادر کرد تا از محاصره شدن نیروها جلوگیری کنه. اما خب دیگه دیر بود و توپخونه اونها مورد حمله افریقاییها قرار گرفت. ریتر و نیروهاش به سختی تونستن خودشون رو از مخمصه فراری بدن و این درگیری عملا برای آلمانیها فاجعه بار بود. اونا تلفات بالایی دادن و تعداد زیادی از نیروها اسیر شدن.
اما این جنگ باعث شد روحیه سربازهای آفریقایی تقویت بشه و فشارهای داخلی از روی بوتا برداشته بشه و چند ماه بعد پیروزیهای بیشتری نصیب اون شد.
آفریقاییها که تقویت شده بودن دوباره به مرزهای آلمان حمله کردن و پیشروی خوبی داشتن، آلمانیها که شکستهای زیادی خورده بودن عملا توان خودشون رو از دست دادن و بالاخره روز ۱۲ می ۱۹۱۵ شهر ویندهوک اشغال شد و آفریقای جنوبی آلمان به دست انگلیسی ها افتاد.
بعد از این شکست، انگلیسیها برای تصرف مستعمره بعدی المان یعنی کامرون آماده شدن.
اونا که تو شروع جنگ به این منطقه حمله کرده بودن و شکست خورده بودن برای انتقام گرفتن برگشتن و موفق شدن شهر تیباتی رو اشغال و برای گرفتن آخرین سنگر آلمانیها یعنی شهر بانجو حرکت کنن.
اما قرار نبود این کار برای انگلیسیها راحت باشه. اونها شهر رو در ماه آوریل اشغال کردن و فرمانده نیروهای آلمانیها آدولف اشپیر دستور عقبنشینی به پادگانی که در کوهستانهای نزدیک شهر قرار داشت رو صادر کرد.
این پادگان یه دژ نفوذ ناپذیر بود و آلمانیها با داشتن چشمههای آب کوهستانی و خاک مناسب شروع به کاشت محصولات کشاورزی برای خودشون کردن و این حرکت اونها باعث شد فرمانده نیروهای انگلستان فردریک هیو کانلیف که از محاصره نیروهای آلمانی ناامید شده بود دستور حمله رو صادر کنه.
انگلیسیها در حملات اولیه خود با اینکه پشتیبانی توپخانه را داشتند شکست بدی خوردن، آلمانیها سنگرهای خوبی داشتن و با داشتن موقعیت برتر بالا به پایین نیروهای انگلیسی رو قلع و قم کردن.
کانلیف که دید وضعیت به نفع اونها نیست سریعا دستور عقب نشینی و ادامه محاصره قلعه رو صادر کرد تا آلمانیها از گشنگی تسلیم بشن.
محاصره طولانی ادامه داشت و آلمانیها تن به تسلیم شدن نمیدادن. بالاخره کانلیف دستور داد تا نیروها دوباره به قلعه حمله کنن. حمله روز ۴ نوامبر شروع شد و انگلیسیها به فرماندهی کاپیتان بویر اسمیت یه سمت کوهستان پیشروی کردن اما نتیجه بازم مثل قبل بود و انگلیسیها شکست سختی خوردن. جوری که طی این نبرد فرمانده اونها کاپیتان بویر کشته شد و تمام مهمات توپخانه اونها مصرف شد.
کانلیف قصد تسلیم شدن نداشت. اون دوباره به نیروهای خودش فرمان حمله داد و افراد اون با استفاده از مه صبحگاهی حملات خودشون رو به کوه شروع کردن و آلمانیها که غافلگیر شده بودن مجبور شدن دست به عقب نشینی بزنن اما با دستور شیپر و پرتاب دینامیت به سمت انگلیسیها از سمت پادگان انگلیسیها بازم دست به عقب نشینی زدن.
ولی این درگیری یه دست آورد مثبت داشت و انگلیسیها موفق شدن دامنه کوهستان رو تحت کنترل خودشون بگیرن و با رسیدن تعداد بیشتری توپ آماده حمله دوباره شدن.
صبح روز ۵ نوامبر حمله انگلیسیها شروع شد، بعد از چندين ساعت ضد و خورد سنگین، نیروهای انگلیسی به قلعه رسیدن و طی درگیریهایی، آدولف شیپر فرمانده آلمانیها کشته شد و باقی نیروهای آلمان هم تسلیم شدن.
این حرکت باعث شد شمال کامرون بطور کامل سقوط کنه و باقی نیروهای آلمانی تو اون منطقه برای نجات جون خودشون به مرزهای اسپانیا فرار کردن.
اما بریم به سمت سرزمین فراعنه یا همون مصر، سرزمینی در شمال افریقا که سالها در استعمار انگلستان بود و آلمانیها برای انتقام گرفتن از اونها شروع به حمایت از سنوسیها کردن تا با حمله به مصر و اعلام جهاد مصر رو تصرف کنن
ولی قبلش شاید بد نباشه یه توضیح کوچیک در مورد سنوسیها بدم.
سنوسیها یک دسته مسلمان افریقایی بودن که با نیروهای فرانسوی و ایتالیایی درگیر جنگ بودن اما نقش اصلی اونها بعد از جنگ جهانی اول شروع شد.
سال 1915 بزرگ قبیله سنوسی سید احمد شریف السنوسی بعد از مذاکراتی که با عثمانیها داشت متقاعد شد دستور جهاد را صادر کند و حمله به مصر شروع شد.
قبل از شروع جنگ افسرهای آلمانی و تُرک برای کمک به سنوسیها عازم سولوم شدن، جایی که نیروهای سنوسی اونجا با توپها و مسلسلهای اهدایی المان آموزش دیدن.
طی همین دوره یکی از فرماندههان بریتانیایی که در منطقه بود با شنیدن سروصدای شلیک به سمت محل تمرین رفت و توسط نیروهای محلی کشته شد، انگلیسیها از شنیدن این خبر عصبی شدن ولی با توجیه نیروهای سنوسی که گفته بودن افسر انگلیسی رو به اشتباه یه جاسوس ایتالیایی تصور کرده بودن خصومتها برای مدت کوتاهی تموم شد .
اما پیشروی سنوسیها تو خاک مصر بیشتر شده بود و جذب بیش از حالت عادی نیرو باعث شد انگلیسیها خودشون رو تو خطر ببینن. اما به خاطر مذاکره با عربستان و رابطه خوب شریف با سران قبایل عرب تصمیم گرفتن تا جای ممکن از گزینه نظامی استفاده نکنن، ولی از طرف دیگه سنوسیها درحال قدرت گرفتن بودن و به انگلیسیها خبر رسید اونها موفق شدن نیروهای ایتالیا در لیبی رو مورد حمله قرار بدن و یکی از پادگانهایی اونها که پر از توپ و مسلسل بود رو تصرف کنن که این موضوع اصلا به نفع انگلستان نبود.
اما بالاخره فرصت برای انگلیسیها پیدا شد. زیر دریایی المانی SMU35 مشهور به کیلر یکی از کشتیهای انگلیسیها در نزدیکی مصر رو غرق کرد.
در مورد لقب این زیردریایی هم میتونم بگم یو 35 موفقترین زیردریایی آلمانی در جنگ جهانی اول بود. طوری که موفق شد ۲۲۰ کشتی تجاری و ۳ کشتی جنگی رو غرق کنه و به ۱۳ کشتی دیگه هم آسیب جدی وارد کنه، این هیولا دریایی تا سال ۱۹۱۸ به فعالیت خودش ادامه داد و بلاخره بعد از تسلیم شدن آلمان به متفقین یو 35 به دست انگلیسیها اوراق شد.
برگردیم به موضوع خودمون
بعد از حمله این زیردریایی به کشتیهای انگلیسیها اونها به سنوسیها اولتیماتوم دادن مبنی بر اینکه باید روابط خودشون رو با عثمانی قطع و افسرهای آلمانی و تُرک رو سریعا از مناطق خودشون اخراج کنن.
اما سنوسیها دست به حمله به یکی از ایستگاههای رادیویی اونها زدن و اینجا بود که بریتانیاییها فهمیدن راهی جز جنگ براشون نمونده.
اونها سریعا به واحدهای خودشون دستور دادن سلوم رو ترک کنن چون این شهر دست سنوسیها بود و از طرف دیگه به دلیل نزدیک بودن به مقر یو 35 حمل و نقل نیرو و آذوقه از اسکندریه به اونجا خطرناک بود
سربازهای انگلیسی هم به شهر ماتروه برگشتن و شروع به سنگر گرفتن کردن، اونها موفق شدن ۴۰ هزار نیرو که اکثر اونها از نیوزلند و استرالیا بودن جمع آوری کنن که پشتیبانی توپخانه و قطارهای زرهی رو داشتن، اما حرکت انگلیسیها با تاخیر بود و به دلیل حمله ناگهانی سنوسیها اونها مجبور شدن برای نجات جون خودشون حاشیه بیرونی شهر ماتروه رو به سنوسیها واگذار کنن. اینجا بود که فرماندههای انگلیسی متوجه شدن درگیر یه جنگ چریکی شدن که نیروها محل مشخصی ندارن پس باید به صورت پیدرپی مراقب تحرک دشمن خودشون باشن.
اینجا بود که اسکادران شماره ۱۴ انگلستان وارد صحنه شد. این اسکادران که اولین فعالیتش در ۱۹۱۵ میلادی بود و تا همین الان هم در حال فعالیت هست، طی جنگهای مختلفی در خاورمیانه حضور داشته و آخرین نقش مهمش هم در عملیات طوفان صحرا بود که پروازهای شناسایی و رزمی ضد نیروهای هوایی عراق انجام میداد.
از مطرحترین هواگردهای این نیرو میشه به بریستول اف۲، پی ۵۱ موستانگ، اف ۴ فانتوم و تورنادو اشاره کرد و بنظرم با همین لیست هواگرد میشه فهمید این نیروها در یک قرن گذشته چه نقش مهمی در خاورمیانه بازی کرده.
اما برگردیم به سال ۱۹۱۵
روز ۱۱ دسامبر دومین حمله سنوسیها شروع شد، اونها به شهر وادی سناب حمله کردن و انگلیسیها از قبل با کمک نیروی هوایی خودشون حرکت سنوسیها رو شناسایی کرده بودن به سرعت آماده درگیری شدن؛ حجم آتیش نیروهای قبایل بیشتر بود و همین باعث شد فرمانده انگلیسیها سرهنگ والاس درخواست نیروی کمکی بیشترین کنه و با رسیدن سوارههای استرالیایی و پشتیبانی ماشینهای زرهی از اونها سنوسیها به سرعت فرار کردن و ۸۰ کشته در این نبرد دادن اما این در حالی بود که انگلیسیها فقط ۱۲ نفر کشته شدن
اما شیرینی پیروزی خیلی طولانی نشد و خبر سقوط یکی از هواپیماهای شناسایی اسکادران ۱۴ دوباره باعث عصبانیت انگلیسیها شد.
از طرف دیگه فرمانده نیروهای انگلیسی گوردون قصد پیشروی داشت و به سرعت به نیروی هوایی دستور پروازهای شناسایی داده شد، ۲ روز بعد یادداشتی به گوردون رسید که توی اون اعلام شده بود سنوسیها در ۱۱ کیلومتری اون قرار دارن و روز ۱۴ نوامبر نیروهای اون با پشتیبانی ۲ خودرو زرهی که والاس برای اونها ارسال کرده بود به سمت دشمن حرکت کردن.
اونا ساعت ۹ صبح به نیروهای سنوسی رسیدن و با دستور گوردون سریعا محاصره اونها شروع شد. درگیری سختی بین نیروهای قبایل و انگلیسی شروع شد و انگلیسیها که پشتیبانی بهتری از لحاظ توپخانه و مسلسل داشتن مطمئن بودن به زودی تمام ۱۵۰۰ نفر نیروی دشمن رو قتل عام میکنن.
اما چیزی که گوردون فکرش رو هم نمیکرد ضعف نیروهای خودش و باتجربه بودن سنوسیها بود، اونها موفق شدن نیروهای انگلیسی رو تو جناح چپ تارومار کنن و به سرعت از محاصره فرار کردن.
طی این برد سنوسیها ۲۵۰ نفر تلفات بجا گذاشتن و طرف انگلیسی هم ۶۵ نفر، با وجود این آمار، گوردن باز هم اعتقاد داشت شکست خورده و اگر تصمیم اشتباه اون نبود باید تمام نیروهای سنوسی امروز قتل عام میشدن.
اما درگیری بعد در وادی جمیل شروع شد، از ۱۵ تا ۲۴ دسامبر وضعیت هوا بد بود و عملا هیچ کدام از طرفین نتونستن حرکت مفیدی انجام بدن؛ اما آزاد کردن اطراف ماتروه برای طرف بریتانیایی خیلی مهم بود چون برای پیشروی به سمت مناطق مرکزی و جنوبی باید نیروهای سنوسی رو از این شهر دور میشدن.
والاس به سرعت دستور پرواز شناسایی رو داد و بعد از پرواز معلوم شد سنوسیها ۵ هزار نفر به همراه چندین توپ و مسلسل دارن.
تعداد نیروهای قبایل خیلی بیشتر از تصور والاس بود و اون میدونست طی یه حمله مستقیم قطعا اونها شکست خواهند خورد. پس دستور حرکت شبانه شروع شد؛ نیروهای بریتانیایی به ۲ دسته تقسیم شدن و آماده محاصره نیروهای قبایل از جناحین بودن.
حرکت اونها ساعت ۶ صبح شناسایی شد و زنگ خطر اردوگاههای سنوسیها زده شد، ولی دیگه دیر بود چون محاصره تکمیل شده بود و توپها شروع به زدن مواضع سنوسیها کردن؛ اونها که ترسیده بودن به سمت غارها و مناطق کوهستانی حرکت کردن.
ولی خب مثل اینکه قرار نبود این پیروزی هم برای انگلیسیها کامل باشه و سنوسیها با تاریکی هوا به سمت غرب فرار کردن، از طرف دیگه گودون بعد از شنیدن این خبر دستور تعقیب اونها رو صادر کرد اما بعد از رسیدن اونها به مناطق صخره ای و متراکم سوارها نتونستن پیشروی کنن و این پیروزی هم برای انگلیسیها کامل نشد.
بعد از مدتی انگلیسیها باقی مانده ی نیروهای سنوسی را در اطراف ماتروه تارومار کردند، اونها موفق شدند تعداد زیادی دام و غلات از این نیروها به غنیمت بگیرند.
اما روز یک ژانویه واحدهای شناسایی هوایی به والاس اطلاع دادند که هشتاد چادر در ۵۶ کیلومتری انها قرار دارند، ولی بارانهای سیل آسا مانع حرکت ۱۰ روزه به اردوگاه شد و بعد از رسیدن نیروهای انگلیسی، سنوسیها اردوگاه را تخلیه کرده بودند.
ولی دوباره روز ۱۹ ژانویه نیروی هوایی اعلام کرد اردوگاه اصلی دشمن رو شناسایی کرده و این اردوگاه با ۳۰۰ چادر در ۳۵ کیلومتری نیروهای والاس قرار داره، انگلیسیها به سرعت شروع به پیشروی کردن اما بارش بارون و گل و لای زمین سرعت اونها رو کند کرد و باعث شد ماشینهای زرهی به ماتروه برگردن.
تو همین وضعیت خبر جدیدی از راه رسید. انگلیسیها متوجه شده بودن سنوسیها در حال پیشروی بودن، والاس به سرعت دستور داد نیروها تو تپههای اطراف مواضع خودشون رو حفظ کنن اما با رسیدن قوای سنوسی فشار به نیروها بیشتر شد و یه دسته تفنگدار نیوزلندی برای کمک به اونها به جلو اعزام شدن.
از طرف دیگه اونها برای ضربه زدن به نیروهای قبایل از جناحین بهشون حمله کردن ولی سنوسیها قرار نبود به راحتی عقب بکشن و تا ساعت ۱ بعد از ظهر مقاومت شدیدی از خودشون نشون دادن که با رسیدن قوای کمکی بیشتر به انگلیسیها اونها هم مجبور شدن عقب نشینی کنن، ولی باز هم مثل همیشه قرار نبود پیشروی کامل بشه و کمبود آب برای اسبها باعث شد تعقیب واحدهای سنوسی غیر ممکن بشه.
در ادامه درگیری روز ۲۴ ژانویه نیروی هوایی اردوگاه بعدی سنوسیها رو پیدا کرد اما پیشروی برای بریتانیاییها ممکن نبود، اونها ۲۹۱ زخمی داشتن و شرایط بد هوایی که باعث گِلی شدن جادهها شده بود مانع حرکت به سمت اردوگاه سنوسیها شد و انگلیسی مجبور شدن برای تجدید قوا بازم به ماتروه برگردن.
اما دقیقا در همین حین که بریتانیاییها از شکست دشمن ناامید شده بودن یه خبر مهم به اونها رسید، فرمانده نیروهای سنوسی در شمال مصر که جاش توسط یه هواپیما شناسایی شده بود توسط واحد سواره دورست یومانری که نیروهای ویژه ملکه بودن دستگیر شده و با وجود تعداد کمتر ۵۰۰ نفر از سنونسیها رو کشتن.
این اتفاق باعث شد بخش عظیمی از نیروهای سنوسی به سمت مستعمره ایتالیا یعنی لیبی فرار کنن و این حرکت باعث شد انگلیسیها شروع به افزایش گشتهای مرزی کنن تا از برگشتن این نیروها جلوگیری کنن و با خیال راحت به تارومار کردن نیروهایی که تو مصر باقی مونده بودن بپردازد.
ولی تو همین زمان احمد شریف، بزرگ قبیله سنوسیها تو جنوب شهر واحه رو مورد حمله قرار داد و برای اولین بار طی سلسه نبردها نیروهایهای انگلیسی از هواپیماهای بمب افکن استفاده کردن تا پیشروی سنوسیهارو کند کنن.
اما این بمب بارانها تاثیر زیادی نداشت و قبل از رسیدن نیروهای کمکی به شهر توسط سنوسیها اشغال شد.
بریتانیاییها که نمیخواستن هواپیماهای خودشون رو از دست بدن به سرعت قبل از خروج از شهر تمام هواگردهای خودشون رو از شهر خارج کردن و اقدام به ساخت یک فرودگاه صحرایی در نزدیکی شهر کردن .
ولی تعداد زیاد سنوسیها توی شهر و کمبود غلات باعث شد به این نیروها تلفات زیادی باعث بشه که باعث نگرانی شدید احمد شریف شد، ولی وضعیت وقتی برای اون بدتر شد که خبر رسیدن نیروهای انگلستان با تعداد زیادی سواره و ماشین زرهی به شریف داده شد.
بریتانیاییها که به لطف شناسایی هوایی فهمیده بودن تعداد نیروهای قبایل به سختی به ۱۰۰۰ نفر میرسه به فرماندهی خودشون اطلاع دادن و این خبر باعث شد به سرعت به شهر حمله کنن، اما بعد از رسیدن به شهر متوجه شدن سنوسیها از شهر فرار کردن و شهر به راحتی تصرف شد
احمد شریف که شکستهای زیادی خورده بود تصمیم گرفت با نیروهای خودش به مرزهای ایتالیا فرار کنه اما موقعیت اون به وسیله هواپیماها شناسایی شد و انگلیسیها واحدهایی رو برای دستگیری احمد شریف به سیوا ارسال کردن. ولی به محض رسیدن به منطقه، مورد حمله سنوسیها قرار گرفتن و با توجه به زمینهای ناهموار تلفات بالایی به انگلیسیها وارد شد، اما فرمانده اونها که نمیخواست احمد از چنگش فرار کنه دوباره ماشینهای زرهی بیشتری فرستاد و کمینهای سنوسیها ادامه داشت تا اینکه یه دسته از خودروهای زرهی موفق شدن به کاروان سنوسیها برسن و سنوسیها با سختی موفق شدن از مخمصه فرار کنن، این درگیری اما قوای اونها رو حسابی تحلیل برد و باعث شد ۴۰ نفر کشته و ۲۰۰ نفر دیگه هم زخمی بشن.
اما با تمام تلاشهای انگلیسیها احمد شریف موفق شد از مرز فرار کنه و نیروهای انگلیسی بعد از فرار احمد شریف دست به کشتار باقی نیروهای شریف زدن و به ماتروه برگشتن.
از طرف دیگه خبر شکست سنوسیها به ایتالیا باعث شد این کشور که در حال مذاکره برای صلح با اونها بود مذاکرات رو لغو کنه و جنگ بین اونها و این نیروها ادامه پیدا کرد.
این نبرد در تمام طول جنگهای قاره آفریقا نبرد خاصی بود، انگلیسیها برای اولین بار بطور منظم از پروازهای شناسایی برای رهگیری محل دشمن استفاده کردن و با همکاری نیروهای هوایی، زمینی و دریایی یک عملیات موفقیت آمیز رو اجرا کردن و همین موضوع باعث شد در خیلی از موارد با داشتن تعداد بیشتر سنوسیها اونها بتونن به راحتی نیروهای قبایل رو شکست بدن.
بعد از این نبردها اسکادران ۱۴ به دلیل حضور فعال در جنگ و کمکهای حیاتی به نیروی نظامی بریتانیا تقدیر شد و یک ستاره به تمامی اسکادران داده شد که نشانه نبرد در مصر بود.