از ورشو تا تهران اسم کتاب خاطراتی است که به زندگی یک لهستانی مهاجر به نام هلن استلماخ میپردازد. هلن استلماخ در زمان جنگ جهانی دوم دختری کمسن و سال بود. جنگ جهانی دوم برای جز آوارگی برای آنها چیزی به همراه نداشت. به همین علت او به همراه با مادرش به اجبار راهی اتحاد جماهیر شوروی و سپس وارد ایران شدند. در این مقاله به معرفی کتاب از ورشو تا تهران خواهیم پرداخت.
جنگ، آوارگی و خاطرات تیره در کتاب از ورشو تا تهران
با شروع جنگ جهانی دوم در سپتامبر ۱۹۳۹ آلمان نازی به رهبری هیتلر به سرعت به مرزهای کشور لهستان حمله کرد. مردم این کشور در بُهت سنگینی فرو رفتند. اگرچه ارتش لهستان با تمام توان خود در مقابل هیتلر ایستادگی کرد، اما در نهایت بعد از گذشت دو هفته شکست خورد.
تهاجم آلمان به لهستان تنها بلایی نبود که بر سر این کشور آمد. چیزی از ماه سپتامبر همان سال نگذشته بود که ارتش سرخ به رهبری ژوزف استالین از سمت شرق راهی لهستان شد. آنجا بود که مشخص شد، آلمان و شوروی طی یک توافق محرمانه لهستان را بین خودشان تقسیم کردهاند.
با ورود نیروهای شوروی تعداد قابل توجهی از لهستانیها مجبور شدند خانه، خانواده و کشور خود را ترک کنند. مقصد آنها جایی نبود جز اردوگاههای کار اتحادیه جماهیر شوروی. در بین این جمعیت پرشمار دختربچهای قرار داشت که ما امروز، او را نه یک مهاجر لهستانی بلکه هموطن خود میدانیم.
خاطرات هلن استماخ، آخرین بازمانده جنگ جهانی دوم در ایران
هلن استلماخ در کراکوف لهستان به دنیا آمد. او در زمان شروع جنگ تنها ۸ سال داشت. زمانی که ارتش سرخ لهستان را زیر پا گذاشت، بدون حضور پدرش، کازیمیر استلماخ، و همراه مادر اکراینیاش به سیبری تبعید شد. در طول دو سال در سرمای سیبری، تعداد زیادی از لهستانیها به دلیل بیماری و کار بیش از حد جان خود را از دست دادند. اما تعدادی هم مانند هلن و مادرش زنده ماندند. این افراد فرصت پیدا کردند تا از روسیه، قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان وارد خاک ایران شوند.
هلن استماخ راوی داستان تبعید
هلن و تعداد زیادی از لهستانیها پس از دوسال تبعید در سیبری، از جنگل کاتین عبور کردند. آنها با یک کشتی که جایی برای سوزن انداختن نداشت و در آن از آب، غذا یا دارو خبری نبود، در دل دریای مازندران پیش رفتند. در حالی که رویای رسیدن به بندر انزلی در ذهنهایشان رنگ میباخت. چون که هر لحظه یکی از مهاجران از دنیا رفته و به زمین میافتاد. خدمه کشتی مجبور میشدند، جسد آنها را به آب بیندازند تا جای بیشتری برای زندهها فراهم کنند.
تا اینجای خاطرات، یعنی زمانی که تبعیدیهای لهستانی راه ایران را در پیش میگیرند، داستانی است که احتمالا بارها، همه ما آن را شنیدهایم. اما گفتن از باقی ماجرا، جزئیات و سختیهایی که استلماخ با زبان خود برای شوهر ایرانیاش، محمد علی نیکپور، تعریف میکند، چیزی است که باید در کتاب بخوانید تا با زبان، شیوه فکر و روایت هلن استلماخ آشنا شوید و او را بهتر و بیشتر بشناسید.
این کتاب برای چه مخاطبی مناسب است؟
این کتاب با رعایت کردن خط زمانی و توضیحهای کامل منبع بسیار خوبی برای کسانی که میخواهند هر چه بیشتر راجع به جنگ جهانی دوم و اثراتش بدانند. همچنین این برای آنهایی که شیفته کتابهای خاطراتاند و میخواهند زندگی فرد دیگری را در سالهای دور تجربه کنند، بسیار مناسب است. حتی اگر علاقهمند به رمان هم باشید، باز این کتاب برای شما گزینه خوبی است.
چه نکتهای را درباره این کتاب باید در نظر داشته باشیم؟
با این که کتاب از ورشو تا تهران با دقت نظر و نکتهبینی خوبی نوشته شده است. اما باید در نظر داشته باشیم که این کتاب از خاطرات هلن استلماخ در سالهای کهنسالی او برآمده و خاطرات هم مثل انواع دیگر تاریخ شفاهی به طور مداوم در معرض تغییر و فراموشیاند. بنابراین نکتهای که باید دانست این است که امکان بروز اشتباه، هرچند کم، در تاریخهای شفاهی وجود دارد.
کلام آخر
محمدعلی نیکپور شوهر هلن استلماخ کتاب از تهران تا ورشو را در ۱۷۰ صفحه تالیف کرده است. او در لابهلای خاطرات او هر از چندگاهی به وضعیت روحی و واکنشهای استلماخ اشاره میکند. توجه به این جزئیات ظریف باعث میشود تا تاثیر نوشته بیشتر شود و ما به عنوان خواننده بتوانیم عمق تمام ماجراهایی را که هلن پشت سر گذاشته است را بهتر درک کنیم.
کار محمدعلی نیکپور از آن جهت ارزشمند است که تصویر بسیار خوبی از تاریخ لهستان و جنگ جهانی دوم به خواننده میدهد. همینطور ما را از وضعیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران در دوران اشغال مطلع میکند. او کتاب را با تقدیمنامهای شروع میکند که خلاصه خوبی است، از تمام آن چیزی که هلن در زندگی خود بوده و تجربه کرده است:
«تقدیم به روایتگر صحنههای خونین جنگ جهانی دوم، به پولادی که در کوره مذاب اسارت و تبعید و زندگی در کمپهای متعدد، آبدیده شده، به پرستوی مهاجری که با بال و پر شکسته، خود را از اسارتگاه سیبری به پناهگاه دائمی خود، ایران، رسانده. به شمع روشن خانوادهای که اینک در پرتو آن میزید؛ به همسرم هلن استلماخ.»
- منبع: کتاب از تهران تا ورشو