تاریخ ایران مملو از داستانهایی است که در آنها مردم با دستان خالی و بدون پشتیبانی دولت، از خاک، جان و مالشان محافظت کردهاند. چنین داستانهایی درمورد ایلات و عشایر ایرانی بیشتر از همه جلب نظر میکند. این عشایر هر کدام برای حفظ بقا وارد عمل شدند. اما تفرقه بین عشایر ایران در جنگ جهانی اول، سیاست بریتانیا برای حفظ منافع خودش در این منطقه بود. اما این در حالی است که نقش آنها در سیاست و مقاومتشان علیه دشمن خارجی و داخلی معمولا دست کم گرفته میشود. فکر میکنید نتیجه مقاومتها و مبارزات این دسته از ایرانیان چه بوده است؟
تفرقه بین عشایر ایران در جنگ جهانی اول، راهکار بریتانیا برای حکومت بر منطقه
گروههای قومی غیر کشاورز به دلیل ورزیدگی، قدرت نظامی و رزمیشان همواره در عرصه سیاست ایران نقش تعیینکنندهای داشتهاند. این نقش از بعد از حمله مغول و پاگرفتنِ بیش از پیش مناسبات ایلی گستردهتر شد و تا دوران قاجار ادامه داشت.
این قدرتها سالهای سال در سیاستی واگرا در مقابل یکدیگر قرار داشتند و جالب است بدانیم؛ شاهان قاجار چون اتحاد ایلات را به ضرر خود میدیدند، برای گستردهتر شدن دامنه اختلافات آنها بسیار تلاش میکردند. البته در این راه حاکمان قاجار تنها نبودند. سایر قدرتهای آن دوران نیز از همین طریق نفوذ خود را در منطقه گسترش میدادند.
علاوه بر تلاش دستگاه حاکمه و دول خارجی در جهت تفرقهاندازی، تفاوتهای نژادی و زبانی و حتی مذهبی نیز بر این اختلافات میافزود. به قول تاریخنگار ارمنیتبار، یرواند آبراهامیان: «پیچیدگی این گوناگونیها و تفاوتهای قومی وقتی بیشتر میشد که با اختلافات مذهبی در میآمیخت. اختلافات مذهبی در برخی نواحی دیگر شکافهای جدیدی به وجود میآورد.»
اما سالهای نزدیک به انقلاب مشروطه، جهان ایرانی دچار تحولات بسیاری شد و این تحولات عشایر و ایلات را هم در برمیگرفت. در نتیجه، گروههای قومی غیر کشاورز سیاستهای واگرایانه خود را کنار گذاشتند و برای رسیدن به یک دولت ملی با هم متحد شدند و در این راه شانهبهشانه در مقابل استبداد وطنی و استعمار خارجی ایستادگی کردند. به نظر شما این ایستادگی و مبارزه تا کجا دوام پیدا کرد؟
قبیله بهجای دولت
دولت ایران با شروع جنگ جهانی اول و ورود متفقین به کشور – و حتی سالها قبل از آن – ناتوانی خود را حوزههای بسیاری نشان داده بود و یکی آنها حفاظت از مرزهای کشور و تامین امنیت مردم بود. این دولت نه ساختار منسجم سیاسی داشت و نه ارتش منظمی که با کمک آن بتواند در مقابل قدرتهای مدرن آن روز بایستد. درست زمانی که خلا نیروهای دولتی احساس شد، مردم اعم از روستایی، شهری و عشیرهها دست به مقابله با قوای بیگانه زدند. دراینبین اما هدف هر یک از این گروهها متفاوت بود.
در این زمان نیروی نظامی ایران به سه دسته تقسیم میشد؛ قزاقخانه که زیر نظر افسران روس قرار داشت. ژاندارمری زیر نظر سوئدیها که بنا به گفته ویپرت فون بلوشر، دیپلمات آلمانی: «ژاندارمری ایران بیشتر به کار مقابله با دزدان میآمد و نه جنگ با سربازان اروپایی. وضع مالیه مملکت اسفبار بود و حیات اقتصادی آنان بههیچوجه اجازه شرکت در جنگ برای مقابله با مشکلات را نمیداد.»
و دسته سوم، قوای داخلی که در مواقع نیاز از بین ایلات و عشایر جمعآوری میشدند. گروه آخر در این دوره بیشتر جمعیت ایران را تشکیل میدادند و با دادن مالیات، جنس یا سرباز، استقلال خود را تامین میکردند.
موقعیت ایلات در آستانه جنگ
گفتیم که در این زمان غلبه جمعیت با بخش عشایری و روستایی بوده است و به گفته یروان آبراهامیان در قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ روستائیان و عشایر ۸۰ درصد جمعیت کشور را تشکیل میدادند و بخش زیادی از عشایر در نیمه غربی ایران زندگی میکردند. به همین دلیل بیشتر در معرض هجوم دول متجاوز بودند و زمانی که حکومت تهران نتوانست واکنش مناسبی به ماجرای نقض بیطرفیاش در جنگ بدهد، این گروه بهسرعت وارد عرصه مبارزه شدند و در این مبارزات بود که استقلال خود را به رخ دولت مرکزی کشیدند.
عشایر که در حوزه سیاست و اقتصاد استقلالی نسبی داشتند، توانستند علیه قوای خارجی ایستادگی کنند. به طوری که یکی از افراد اعزامی از آلمان به نام نیدرمایر با دیدن کرمانشاه گفت: «عشایر در کار جنگ و گریزهای کوچک استاد بودند و پیروزی اول ترکان را به یاس بدل کردند.
عشایر ایرانی؛ طعمه سیاستهای طرفین جنگ
با تمام این احوال مهاجمان به ایران قصد کوتاه آمدن نداشتند. این دولتها با آگاهی از ضعفهای کشور ما، جنگ نظامی و جنگ سرد را توامان پیش میبردند و سعی داشتند بانفوذ در بین مردم و گروههای جمعیتی مختلف تفرقه انداخته و حکومت کنند.
در بین این دولتها آلمان از باقی رقبای خود پرکارتر بود. این کشور برای منحرفکردن افکار متفقین از غرب ایران بهسوی شرق نیازمند کمک عشایر بود. در نتیجه خود را در زندگی بومیان منطقه جای داد و با دادن پول و امتیازات مختلف آنها را خصوصا در ناحیه کرمانشاه به خود جذب کرد و با سران کلهر، سنجابی و قلخانی عهدنامه بست. این روند تا جایی پیش رفت که میبینیم ایران علیرغم اظهار بیطرفی، پس از مدتی به متحدین متمایل شد. در این اظهار تمایل بیاعتمادی به روس و انگلیس، پیوند مذهبی با ترکهای عثمانی و حمایت گروههای مانند دموکراتها و دولت مهاجر هم بیتأثیر نبود.
یکی دیگر از سیاستهای آلمان تجهیز عشایر ایرانی به سلاح بود. بلوشر در این مورد میگوید:
«وی (گراف کانیتز؛ وابسته نظامی آلمان در ایران) سوار بر اسب از سوی عشیرهای به عشیره دیگر، از حاکمی بهپیش حاکم دیگر رفته و بر مبنای قول و موافقت انور پاشا به آنان وعده تفنگ، مسلسل و فشنگ میداد. به این طریق لرها هم مانند سایر طوایف مانند کردها، بختیاریها، شاهسونها و قشقاییها تقبل کردند که هزاران سوار برای عملیات ضد روسها تجهیز و در اختیار او قرار دهند.»
با این اوصاف، غرب و جنوب ایران تحت سیطره جاسوسان آلمانی قرار داشت که ماموریت داشتند، مردم ایران را بر علیه متفقین شورانده و مسلح کنند. این اقدامات توسط دولتهای دیگر مثل انگلستان هم صورت میگرفت. این کشور بزرگترین واردکننده اسلحه قاچاق به عشایر بود. روسیه هم تلاشهای مشابهی کرد و در نتیجه تکاپوهای این سه قدرت غرب ایران صحنه جنگی بیسابقه شد و شیوه حیات مردم عشایر را به خطر انداخت.
در حقیقت عشایر غرب ایران در این دوره به تکه نانی بدل شده بودند که هر یک از سه دولت مهاجم گوشهای از آن را با چنگودندان بهطرف خود میکشید و این اقدام ثمرهای جز پارهپاره شدن کوچنشینان ایرانی نداشت. خسارات جانی و مالی وارد شده به عشایر بههیچعنوان کم نبود و تهران دائما تلگرافهایی دریافت میکرد که محتوای آن فقر، ناامنی، فساد و اغتشاش در مناطق غربی بود. قحطی بعد از جنگ هم باعث شد، صدهزار نفر بر اثر گرسنگی از بین بروند و فاجعهای انسانی در این جغرافیا رقم برخورد.
منبع: کتاب ایران بین دو انقلاب از یرواند آبراهامیان