شروع یک فروپاشی – جنگ بالکان – قسمت ۱

با شروع دهه ۹۰ میلادی و در آستانه قرن بیست و یکم، اروپا بعد از تجربه دو جنگ جهانی اول و دوم یه بار دیگه صحنه نبردی خونین و خشونت بار شد؛ اما این بار در کمال ناباوری، به جای نبرد بین کشورها مردم یک کشور که سالها بود به عنوان یک ملت مشترک در کنار هم زندگی کرده بودن، علیه هم وطنای خودشون مرتکب وحشیانه ترین جنایتها شدن. بله تو این پرونده میخوایم از یوگسلاوی سابق و دلایل فروپاشی ش بگیم. از جنگ ویرانگری که بین مناطق مختلف این ک شور در گرفت و منجر به کشته شدن ده‌ها هزار نفر و آوارگی صدها هزار نفر شد. از تفکرات نژادپرستانه و تعصبات مذهبی که هزاران زن و کودک رو قربانی خودش کرد. از پاکسازی های نژادی و گورهای دسته جمعی و جنایتهای بیرحمانه ای که نشون داد سایه سیاه جنگ همواره زندگی بشر رو تهدید می کنه. از اینکه هنوز هم ممکنه یه فرد یهودی یا یه مسلمون فقط و فقط به خاطر دینی که بهش معتقده مجرم باشه و ریختن خونش واجب.

از اینکه تاریخ همچنان تکرار میشه و انگار قرار نیست کسی از گذشته عبرت بگیره.

تو این پرونده می خوایم از جنگ‌های نژادی و استقلال طلبانه ای که تو دهه ۹۰ میلادی تو منطقه بالکان اتفاق افتاد بگیم. جنگهایی که باعث فروپاشی یوگسلاوی سابق شد. کشوری که یه ذره اسمش دیگه برامون ناآشنا شده، بعضیامون حتی ممکنه خاطره‌ای ازش نداشته باشیم. اما همین حدود ۳ دهه پیش وجود داشت. یوگوسلاوی از شش جمهوری منطقه ای صربستان، کرواسی، بوسنی و هرزگوین، مونته‌نگرو، مقدونیه و اسلوونی تشکیل شده بود.

استقلال این جمهوری های شش گانه با چند جنگ مختلف تو این منطقه همراه بود که تصمیم گرفتیم در مورد همین جنگها صحبت کنیم.

اما برای درک بهتر اوضاع سیاسی این منطقه لازمه یه نگاه کلی به سابقه تاریخی‌شون بندازیم تا ریشه اختلافات بین اقوام مختلف این ناحیه رو پیدا کنیم. اول از همه میریم سراغ صربستان که از قرنها قبل یکی از مهمترین مناطق بالکان بوده.

صربستان

جمهوری صربستان بزرگترین و پر جمعیت ترین جمهوری یوگسلاوی هم بود و حتی پایتختش یعنی بلگراد به عنوان پایتخت کشور یوگسلاوی انتخاب شده بود. صربها که ساکنین اصلی صربستان رو تشکیل میدن از مهمترین اقوام و نژادهای اسلاو جنوبی به شمار میان. 

صربستان تو دوران قرون وسطی حکومت پادشاهی قدرتمندی داشت که به بیشتر مناطق بالکان حکومت می کرد، تا اینکه تو اواخر قرن چهاردهم میلادی امپراتوری عثمانی موفق شد صربها رو شکست بده و صربستان رو تصرف کنه.

تا اواسط قرن نوزدهم میلادی یعنی بیشتر از چهارصد سال صربستان جزیی از قلمرو وسیع عثمانی باقی موند و بالاخره با افول قدرت عثمانی‌ها صربها موفق شدن تو سال ۱۸۷۶ میلادی اعلام استقلال کنن. با شروع جنگ جهانی اول تو سال ۱۹۱۴، صربستان با متفقین یعنی بریتانیا و متحدینش هم‌پیمان شد و به جنگ امپراتوری اتریش مجارستان رفت. همونطور که می دونیم جنگ جهانی اول تو سال ۱۹۱۸ با پیروزی متفقین، به پایان رسید. 

بعد از تموم شدن جنگ، ولیعهد صربستان، شاهزاده الکساندر که اون زمان فقط ۳۰ سالش بود به کمک دولتهای فرانسه و ایتالیا موفق شد بیشتر مناطق بالکان رو تحت کنترل خودش در بیاره. پادشاه صربستان درست تو شروع جنگ جهانی اول یعنی تو سال ۱۹۱۴ به دلیل بیماری، اداره کشور رو به پسر جوانش الکساندر سپرده بود.

الکساندر برای مردم صربستان یه قهرمان بود چون تو همه سالهای جنگ جهانی اول در کنار ارتش صربستان جنگید و به همین دلیل علاوه بر محبوبیت زیادی که بین صربها داشت، بین اقوام غیر صرب بالکان، به خصوص کروات‌ها و اسلوونی‌ها هم، محبوب شده بود.

مرزبندی جدید بعد از جنگ جهانی اول

با فروپاشی امپراتوری‌های عثمانی، اتریش-مجارستان و آلمان در انتهای جنگ جهانی اول، قدرت‌های برتر دنیا تو اون دوران، منطقه بالکان رو از نو مرزبندی کردن تا کشور جدیدی تاسیس کنن. این کشور تازه به اسم کشور “صرب‌ها،کروات‌ها و اسلوونی ها”تو تاریخ اول دسامبر ۱۹۱۸ به پادشاهی شاهزاده الکساندر تشکیل شد.

از اونجا که صربها برای پیروزی متفقین یک چهارم جمعیتشون رو فدا کرده بودن و هزینه های سنگینی داده بودن باید مزد فداکاری‌هاشونو می گرفتن؛ به همین دلیل بود که پادشاه صربها یعنی شاهزاده الکساندر به عنوان پادشاه کشور تازه تاسیس انتخاب شد. تشکیل این کشور برای همه قدرتهای بزرگ اون روز دنیا منافع استراتژیکِ خوبی داشت. چون اونا به دنبال تضعیف هر چه بیشتر  آلمانی‌ها بودن و می‌خواستن تو اروپای شرقی و مرکزی کشورهای قدرتمندی به وجود بیارن تا متحد و هم‌پیمان خودشون باشن.

کشور اسلاوها

بالاخره تو سال ۱۹۲۰ مرزهای این کشور تازه تاسیس مشخص شد و مونته نگرو و بخشهایی از امپراتوری‌های فروپاشیده اتریش-مجارستان و عثمانی رو هم بهش ضمیمه کردن. اینطوری شد که کرواسی، بوسنی و هرزگوین، اسلوونی و مقدونیه هم به قلمرو این کشور جدید اضافه شدن.

این اولین بار بود که در طول تاریخ، مردم اسلاو جنوبی در کنار هم کشور واحدی تشکیل می دادن. با اینکه اسلاو‌ها تقریبا فرهنگ و زبان مشترکی داشتن اما هیچ وقت به عنوان یک ملت تو یک کشور زندگی نکرده بودن. تو اون روزها هیچ کدوم از سیاستمدارای صرب یا اهالی اسلوونی و مردم کرواسی با وجود همه اختلاف‌های نژادی با تشکیل یه کشور مشترک مخالفتی نداشتن؛ اما اداره این کشور با این همه تنوع قومی و فرهنگی می تونست خیلی چالش برانگیز باشه به همین دلیل شاه الکساندر باید قبل از هر چیز، به نوع حکومت فکر می کرد تا بهترین سیستم ممکن رو برای اداره کشور پیاده کنه.

 خیلی از روشنفکرا و سیاستمدارای اسلاو معتقد بودن که فقط یه دولت سکولار میتونه اختلافات مذهبی و قومی رو بین این ملت ناهمگون از بین ببره و به تحکیم سلطنت شاه الکساندر کمک کنه چون حالا قلمرو حکومت الکساندر خیلی بزرگتر از قبل شده بود.

ریشه‌ی اختلافات اسلاوها

تو این کشور جدید، سه تا دین مختلف، دو نوع الفبا و ۴ تا زبان متفاوت وجود داشت. علاوه بر این اقلیت های نژادی زیادی تو این کشور زندگی می کردن.  همه تنوع قومی و تفاوت فرهنگی می تونست برای هر حکومت نوپایی خطرناک باشه. کرواتها که وطنشون کرواسی قبل از جنگ جهانی اول بخشی از امپراتوری اتریش-مجارستان بود، معتقد بودن کشور جدید بايد به چند تا ایالت فدرال تقسیم بشه و مثل اتحاد جماهیر شوروی مجموعه ای از چند جمهوری مستقل باشه که زیر نظر دولت مرکزی کار می کنن. اونا از همون دوران قبل از جنگ جهانی اول خواستار استقلال کرواسی از اتریش-مجارستان بودن ولی حالا باز هم کرواسی به عنوان بخشی از قلمرو یه کشور تازه در نظر گرفته شده بود و به همین دلیل اونا تلاش می کردن استقلالشون رو بیشتر کنن. کرواتها می گفتن صرب‌ها هم‌ باید به عنوان یکی از چند ملیت مختلف کشور در نظر گرفته بشن و نباید قدرت و نفوذشون بیشتر از بقیه نژادها باشه.

از طرف دیگه صربها که تا قبل از جنگ جهانی اول کشور مستقل و یکدستی داشتن، سیستم فدرالی رو درک نمی‌کردن و از اصرار کرواتها برای چند قسمت شدن کشور سر در نمی آوردن. اونا معتقد بودن همه مناطق کشور باید زیر نظر یه دولت مرکزی اداره بشه و با تقسیم کشور به ایالتهای مستقل مخالف بودن.

همین اختلاف نظر بین دو ملت بزرگ اسلاو جنوبی یعنی صربها و کرواتها بزرگترین تهدید علیه حکومت شاه الکساندر بود؛ اختلافی که قرار نبود به این زودی‌ها حل بشه و تو آینده ای نزدیک منجر به کشته شدن هزاران انسان بیگناه شد.

بالاخره تو سال ۱۹۲۱ بعد از مدتها مذاکره و تبادل نظر، قانون اساسی کشور تصویب و ابلاغ شد. برای نوع حکومت، سیستم پادشاهی مشروطه در نظر گرفته شده بود. شاه الکساندر باید بر کشوری یکپارچه و ملتی که اکثریتش از نژادهای صرب،کروات و اسلوونی بودن، حکومت می کرد. تو قانون اساسی برای هیچ کدوم از اقوام اسلاو، امتیاز خاصی در نظر گرفته نشده بود و همه نژادها از جمله صرب و کروات، حقوق برابر داشتن.

اولین چالش اسلوانی بر سر منطقه کوزوو

اما اولین چالش حکومت تو همون سال ۱۹۲۱ اتفاق افتاد. ماجرا از یه منطقه کوچیک کوهستانی تو جنوب صربستان شروع شد. ناحیه ای تو قلب بالکان یعنی کوزوو. با اینکه کوزوو بخشی از صربستان بود اما شصت درصد جمعیتش، مسلمونای آلبانیایی بودن که از مدتها قبل برای الحاق کوزوو به کشور همسایه یعنی آلبانی تلاش می کردن. ملی گرا های آلبانیاییِ ساکن کوزوو که به”کاچاک‌ها” معروف شده بودن، تو دهه ۱۹۲۰ مبارزات جدایی طلبانه شون رو با جدیت بیشتری دنبال می کردن.

اونا کوزوو رو اولین وطن مردم آلبانی می دونستن و معتقد بودن این منطقه قطعا باید بخشی از کشور آلبانی باشه. از طرف دیگه کوزوو تو تاریخ اسلاو‌ها و به خصوص برای صربها اهمیت زیادی داشت چون تو سالهای آخر قرن چهاردهم میلادی، شاهزاده صربستان تو همین منطقه از ارتش عثمانی شکست خورده بود. بعد از شکست تو این جنگ، صربستان تا قرن نوزده مستعمره امپراتوری عثمانی باقی موند اما صربها این نبرد رو نمادی از قهرمانی های اجدادشون می دونستن چون اونا برای دفاع از آیین مسیحیت در برابر اشغالگرای مسلمونِ عثمانی، جونشون رو فدا کرده بودن. هنوز هم سالگرد این شکست یکی از تعطیلات ملی مردم صربستانه. به خاطر این پیشینه تاریخی، کوزوو برای صربها اهمیت زیادی داشت و اونا به هیچ عنوان زیر بار جدایی این منطقه و الحاقش به آلبانی نمی رفتن.

شاه الکساندر تو این درگیری، طرف صربها رو گرفت و کاچاک‌ها رو به شدت سرکوب کرد و با اینکه صربها تو منطقه کوزوو در اقلیت بودن، بهشون امتی ازات بیشتری داد. الکساندر موفق شد خیلی زود اوضاع آشفته کوزوو رو آروم کنه و  نشون بده در مورد تمامیت ارضی کشورش با کسی شوخی نداره.

استقلال طلبی مردم کرواسی به رهبری اِستِپان رادیچ

البته بگم که این تنها مشکل حکومت نبود. چالش اصلی شاه الکساندر با مردم کرواسی بود. گفتیم که تو شروع سلطنت الکساندر، کرواتها معتقد بودن کشور باید به چند ایالت مستقل تقسیم بشه که همه شون زیر نظر دولت فدرال اداره بشن اما در نهایت به خواسته شون نرسیدن. اونا خواسته های استقلال طلبانه شون رو مرتب تکرار می کردن، اما دولت بلگراد به شدت باهاشون مخالف بود و اهمیتی به اعتراضاتشون نمی داد.

این روحیه استقلال طلبی، کم کم همه احزاب سیاسی کرواسی رو با هم متحد کرد و با توجه به بی تفاوتی دولت نسبت به چیزی که کرواتها می‌خواستن، مخالفت با حکومت شاه الکساندر تو کرواسی جدی‌تر شد. رهبر مخالفین کروات فردی بود به اسم اِستِپان رادیچ که رهبر حزب دهقانان کرواسی و قدرتمندترین سیاستمدار کروات بود. رادیچ علاوه بر اینکه دنبال خودمختاری و استقلال بیشتر برای کرواسی بود، تصمیم داشت بیشترِ مناطق بوسنی و هرزگوین رو ضمیمه کرواسی کنه. چون معتقد بود این مناطق در اصل متعلق به کرواتهاست و به اشتباه از این ناحیه جدا شده و در اختیار بوسنی قرار گرفته.

قدرت و نفوذ رادیچ تو اواخر دهه ۱۹۲۰ انقدر زیاد شده بود که همه اونو شاه کرواسی می دونستن. در واقع به جز تاج سلطنت روی سرش چیزی از پادشاهی کم نداشت؛ ولی درست وقتی که تو اوج قدرت بود، دشمنای رادیچ که مخالف چند پاره شدن کشور بودن دست به کار شدن. رادیچ روز بیستم ژوئن سال ۱۹۲۸ به شکل باورنکردنی و عجیبی ترور شد.

مرگ تراژیک رادیچ اونو به نماد ملی گرایی تو کرواسی تبدیل کرده بود. کرواتها قتل رادیچ رو حمله به کرواسی می‌دونستن و شدت اعتراضاتشون علیه حکومت هر روز بیشتر از قبل می شد. الکساندر که می دید بحران کرواسی داره به طور خطرناکی ادامه سلطنتش رو تهدید می کنه، دوباره شروع به سرکوب معترضین کرد.

یوگسلاوی یکپارچه، رویای الکساندر

راه حل الکساندر برای حل کامل این بحران، اعمال روش‌های دیکتاتوری برای فشار بیشتر به مخالفین بود برای همین، فرمان لغو قانون اساسی، انحلال مجلس و ممنوعیت فعالیت همه احزاب سیاسی تو کل کشور رو صادر کرد.

الکساندر صمیم گرفته بود کشوری متحد و یکپارچه از همه اقوام مختلف اسلاو بسازه. به همین خاطر هم با خودمختاری مناطق مختلف موافق نبود؛ حتی اسم کشور رو که کشور “صربها، کرواتها و اسلوونی‌ها” بود عوض کرد و گذاشت یوگسلاوی تا تاکید کنه پادشاه یک کشور و یک ملت متحده. 

 در راستای همین هدف یعنی یک کشور متحد، دولت الکساندر برنامه های تبلیغاتی گسترده ای ترتیب داد تا مردم رو از هویت های قدیمی شون دور کنه و هویت واحد یوگسلاو رو بین اونا جا بندازه. دولت با اجرای این برنامه‌ها تلاش می کرد با تحریک احساسات وطن پرستانه مردم، اختلافات نژادی اونا رو از بین ببره و ازشون یه ملت متحد با هویت مشترک بسازه هر چند که در نهایت، الکساندر نه با روشهای دیکتاتوری و نه با اجرای مراسم تبلیغاتی نتونست اقوام مختلف یوگسلاوی رو وادار به پذیرش این هویت جدید و مشترک کنه چون کرواتها، صربها یا اهالی اسلوونی از قبل هویت ملی اصیل و مشخصی داشتن و زیر بار یه هویت اجباری تازه نمی‌رفتن. اختلافات نژادی این اقوام هم چیز تازه ای نبود که بخواد به همین راحتی‌ها حل بشه.

فشارهای حکومت نه تنها مشکلی رو حل نکرد، تازه دامنه اعتراضات کرواتها رو بیشتر هم کرد.

ادامه اعتراضات به رهبری آنته پاولیچ

بعد از مرگ رادیچ، آنته پاولیچ Ante Pavelic رهبر جدید معترضین استقلال طلب کرواسی شده بود. پاوِلیچ که تو دهه ۱۹۲۰ سیاستمدار سرشناسی نبود برای یه مدت کوتاه عضو حزب دهقانان کرواسی شد اما بعد‌ها گرایش سیاسیش رو به راست افراطی تغییر داد. راستهای افراطی تو دهه بیست تو کرواسی در اقلیت بودن اما پاولیچ سازمان جدیدی تاسیس کرد به اسم سازمان انقلابی کرواسی یا اوستاشا. اوستاشا به معنی شورشی یا انقلابیه. کم کم این سازمان فعالیت های سیاسی شو بیشتر کرد و طرفداراش بیشتر شدن.

سازمان اوستاشا به رهبری پاولیچ برای  تشکیل کشور مستقل کرواسی و جدایی کاملش از یوگسلاوی مبارزه می‌کرد. راه حل  پاولیچ برای استقلال کرواسی، ترور شاه الکساندر و سرنگونی حکومت یوگسلاوی بود. اون بعد از سالها مبارزه و کار تشکیلاتی موفق شد نقشه ترور پادشاه یوگسلاوی رو تو روز نهم اکتبر سال ۱۹۳۸ عملی کنه.

اون روز، الکساندر برای دیدار با مقامات فرانسه وارد بندر مارسی شده بود. با اینکه از قبل می دونست که جانش در خطره و احتمال سوء قصد بهش زیاده  نمی تونست دیدار با فرانسوی‌ها رو لغو کنه چون دنیا در آستانه جنگ جهانی دوم بود و مقامات هر دو کشور یوگسلاوی و فرانسه نگران جاه طلبی های هیتلر و موسولینی بودن و قصد داشتن برای مقابله احتمالی با آلمان و ایتالیا برنامه ریزی کنن.

الکساندر تحت حفاظت دو هزار نیروی پلیس وارد مارسی شد و مورد استقبال وزیر امور خارجه فرانسه و جمعیت مشتاق حاضر تو خیابونا قرار گرفت؛ اما از بین همین پلیس‌ها و مامورها یه نفر خودش رو به الکساندر رسوند و از فاصله نزدیک بهش شلیک کرد. شدت جراحات به حدی بود که خیلی سریع پادشاه یوگسلاوی رو در حالی که فقط ۴۶ سالش بود، از پا درآورد. آخرین جمله ای که الکساندر به زبون آورد این بود که “یوگسلاوی رو حفظ کنین.” الکساندر  تا آخرین لحظه عمرش به فکر اتحاد ملت اسلاو و یکپارچه کردن کشور جدیدش یوگسلاوی بود؛ رویایی شیرین که به نظر دست نیافتنی می رسید.

بعد از دستگیری فرد ضارب، مشخص شد که یکی از جدایی طلب های اهل مقدونیه ست و برای پاولیچ رهبر اوستاشا یعنی همون سازمان انقلابی کرواسی کار می کرده.

درسته که پاولیچ موفق به کشتن الکساندر شد اما استراتژی اصلیش برای به دست آوردن استقلال کرواسی، شکست خورد. هدف پاولیچ از قتل پادشاه، فروپاشی یوگسلاوی و سرنگونی حکومت این کشور بود ولی علیرغم مرگ الکساندر، چنین اتفاقی نیفتاد و کشور یوگسلاوی به حیات خودش ادامه داد. نکته ای که پاولیچ بهش دقت نکرده بود، برانگیخته شدن احساسات مردم بعد از کشته شدن پادشاه شون بود. اکثر مردم یوگسلاوی از مرگ شاه ناراحت بودن و همین غم مشترک اونا رو با هم متحد کرده بود. هزاران نفر با چشمهای گریون تو مراسم تشی یع و خاکسپاری پادشاه شرکت کردن.

 

وارث قانونی تاج و تخت تو یوگسلاوی، شاهزاده پِتر دوم پسر ۱۱ ساله الکساندر بود اما به دلیل سن کم، یکی از عموزادهاش به اسم شاهزاده پُل به عنوان نایب السلطنه به قدرت رسید تا وقتی که پتر دوم به سن قانونی برسه.

شاهزاده پل بر خلاف الکساندر معتقد بود که نمیشه از طریق اعمال زور و دیکتاتوری مردم رو وادار به پذیرش هویت ملی یوگسلاو کرد به همین دلیل فعالیت احزاب سیاسی و نهادهای مدنی و همینطور برگزاری انتخابات‌ رو آزاد کرد. خیلی از محدودیت‌ها و ممنوعیت های دوران الکساندر، توسط پل، رفع شد. نایب السلطنه تو مهمترین و جنجالی ترین اقدامش، برای حل بحران کرواسی که  کلید اصلی حفظ ثبات کشور بود، با تغییر ماهیت حکومت و تقسیم کشور به چند ایالت مستقل موافقت کرد و تو اولین قدم تو سال ۱۹۳۹ به کرواسی استقلال بیشتری داد. اما درست بعد از این اقدام تأثیرگذار، اروپا برای بار دوم وارد جنگ شد.

 

جنگ جهانی دوم با حمله آلمان به لهستان شروع شد و خیلی از کشورهای دنیا رو درگیر کرد. اگه جنگ‌ نمی شد، به احتمال زیاد یوگسلاوی مثل اتحاد جماهیر شوروی به صورت اتحادیه ای از چند جمهوری فدرال به حیات خودش ادامه می داد اما جنگ جهانی دوم باعث شد یه سری اتفاق‌های تلخ و اتفاقات غیرقابل پیش‌بینی زیادی تو این کشور اتفاق بیافته و به همین خاطر هم تغییرات زیادی تو حکومت یوگسلاوی به وجود آمد.

 

تو مارس ۱۹۴۱ هیتلر که دیگه فرمانروای بی چون و چرای بیشتر اروپا شده بود، تصمیم گرفت به متحد سابق خودش یعنی شوروی حمله کنه. آلمانی‌ها برای تضمین پیروزی تو جنگ با شوروی باید خیالشون از بابت جناح جنوبی خودشون راحت می شد و به اون منطقه تسلط کامل پیدا می کردن. طبیعی بود که اونا باید برای رسیدن به این هدف، یوگسلاوی رو تحت کنترل خودشون در می آوردن. به همین دلیل هیتلر موافقت کرد که شاهزاده پل رو تو برلین ملاقات کنه تا در مورد این موضوع با هم مذاکره کنن. از اونجا که یوگسلاوی هیچ متحد و پشتیبانی تو اروپا نداشت، پل نمی تونست در مقابل خواسته های نازی‌ها مقاومت کنه پس ناچار شد در برابر همه درخواستهای هیتلر تسلیم بشه. بعد از چهار ساعت مذاکره مستقیم، شاهزاده پل، نایب السلطنه یوگسلاوی موافقت کرد که تو جنگ جهانی دوم در کنار دولتهای محور یعنی آلمان و هم پیمانانش قرار بگیره؛ در مقابل، هیتلر هم قول داد نازی‌ها یوگسلاوی رو اشغال نکنن و نیروهای نظامی متحدین وارد این کشور نشن. 

 

توافقنامه نهایی بین هیتلر و شاهزاده پل در تاریخ بیست و پنجم مارس ۱۹۴۱ امضا شد؛ اما فقط دو روز بعد مردم بلگراد در اعتراض به این توافق به خیابونا رفتن. اونا شعار می دادن “ما با نازی‌ها جنگ می کنیم ولی سازش؟ نه! به هیچ عنوان!! “

تظاهرات مردم یوگسلاوی علیه نازی‌ها تمام اروپایی‌ها رو که یا کشورشون به اشغال آلمان دراومده بود، یا در حال نبرد با آلمانی‌ها بودن، خوشحال کرد.

تو این تظاهرات همه‌ی به قول معروف اقشار مردم یوگسلاوی از جمله کمونیستهای این کشور حضور داشتن هر چند که بعد از تموم شدن جنگ جهانی دوم، مورخین یوگسلاوی اعلام کردن که حزب کمونیست این کشور سازمان دهنده این اعتراضات بوده در حالی که واقعیت نداشت و این تظاهرات کاملا مردمی و خودجوش بود.

همزمان با این اعتراضات و به علت نارضایتی مردم از توافق نایب السلطنه کشورشون با هیتلر، ارتش یوگسلاوی بعد از کودتا علیه شاهزاده پل و برکناری اون از سلطنت، توافقنامه با هیتلر رو هم‌ لغو کرد. هیتلر بلافاصله بعد از این ماجراها فرمان حمله به یوگسلاوی رو صادر کرد.

 

هواپیماهای بمب افکن آلمانی یوگسلاوی رو بمباران کردن. ارتش آلمان و متحدین، فقط ده روز بعد از شروع حمله‌ها، موفق به تصرف و اشغال کامل این کشور شدن.

آلمانی‌ها بعد از اشغال یوگسلاوی، این کشور رو تکه تکه کردن. اسلوونی رو بین خودشون، ایتالیا و مجارستان تقسیم کردن. آلبانی، کوزوو و مونته‌نگرو رو به ایتالیا بخشیدن و بخشهایی از مقدونیه هم ضمیمه بلغارستان شد. تو صربستان هم  یه دولت دست نشانده و تحت فرمان آلمان روی کار اومد. به همین سرعت کشوری که شاه الکساندر این همه برای یکپارچگیش تلاش کرده بود و حتی جونش رو هم تو این راه از دست داد، پاره پاره شد.

 

اما سرنوشت کرواسی چی شد؟ منطقه ای که همون تازگی‌ها به دستور شاهزاده پل تا حدودی به استقلال رسیده بود. هیتلر، آنته پاوِلیچ رهبر سازمان اوستاشا رو به عنوان رئیس دولت کرواسی در نظر گرفت چون اوستاشا تصمیم گرفته بود در کنار نازی‌ها قرار بگیره و با اونا همکاری کنه. مردم کرواسی هم فقط دنبال یه کشور مستقل بودن، به همین دلیل از همکاری با نازی‌ها حمایت می کردن. چون حمله آلمان به یوگسلاوی اونا رو به خواسته شون نزدیک کرده بود و با تجزیه یوگسلاوی دیگه لازم‌ نبود کرواسی یکی از ایالتهای این کشور باقی بمونه.

البته این به معنی حمایت کرواتها از حکومت اوستاشا‌ها نبود اونا فقط به دنبال استقلال کشورشون بودن و فرصتی برای انتخاب حکومت مطلوبشون نداشتن پس در عمل انجام شده قرار گرفتن و ناچار شدن فعلا حکومت اوستاشا‌ها رو قبول کنن. حکومتی که قرار بود خیلی زود دست به خشونت دیوانه واری بزنه و باعث مرگ هزاران نفر از مردم کرواسی بشه.

 

دولت پاولیچ فقط چند هفته بعد از اینکه توسط هیتلر به قدرت رسید، قوانین نژادی مختلفی وضع کرد. بر اساس یکی از این  قوانین صربهایی که ساکن کرواسی بودن مجبور شدن نوارهای زردی رو روی لباسشون ببندن تا هویت صرب اونا مشخص باشه درست مثل کاری که نازی‌ها با یهودی‌ها می کردن. البته اوستاشا‌ها هم‌ مثل نازی‌ها با یهودی‌ها دشمن بودن. قانون نژادپرستانه بعدی پاولیچ این بود که همه صربها و یهودیهای ساکن کرواسی باید ظرف مدت هشت روز به منطقه خاصی تو زاگرب، پایتخت کرواسی منتقل می شدن؛ هر کس هم که از این قانون سرپیچی می کرد، به شدت مجازات می شد. پاولیچ تا آخر جنگ جهانی دوم سیاست های پاکسازی نژادی رو با خشونت وحشتناکی ادامه داد. اون مثل نازی‌ها تو کرواسی اردوگاه های کار اجباری به راه انداخت ولی به جای اتاق گاز برای کشتن یهودی‌ها و صربها از طنابِ دار و چاقو استفاده می کرد. تعداد دقیق قربانی های رژیم اوستاشا مشخص نیست اما به احتمال زیاد حداقل ششصد هزار صرب، شصت هزار یهودی و ده‌ها هزار نفر از مخالفین این رژیم به دست عوامل این حکومت کشته شدن.

ماجراهای کرواسی و رژیم اوستاشا رو تا همین جا نگه داریم و برگردیم به صربستان و ببینیم بعد از فروپاشی یوگسلاوی سرنوشت صربها چی شد.

 

گ فتیم که شاهزاده پائول، نایب‌السلطنه برکنار شد و دولت دست نشانده نازی‌ها به قدرت رسید اما وارث اصلی سلطنت یعنی شاهزاده پتر دوم که بر خلاف نایب السلطنه مخالف نازی‌ها بود، از کشور فرار کرد و به لندن رفت و همونجا دولت در تبعید یوگسلاوی رو تشکیل داد.

تو دوران جنگ جهانی دوم دو تا جنبش مقاومت تو منطقه بالکان به وجود اومد که علیه نازی‌ها مبارزه می کردن.

اولین نهضت مقاومت تو صربستان توسط یکی از نظامی‌های صرب که از کهنه سربازهای جنگ جهانی اول بود تشکیل شد. فردی به اسم دِراژا میهایلوویچ.

 

میهایلوویچ با ادای سوگند وفاداری نسبت به شاهزاده پتر دوم با نازی‌ها و دولت تحت امرشون تو صربستان می‌جنگید. میهایلوویچ یکی از اولین جنبش های مقاومت علیه نازی‌ها رو تو اروپا سازماندهی کرد، جنبشی که به اسم چتنیک chetnik مشهور شد. یه جنبش چریکی که اعضاش در عین حال که احساسات ملی گرایانه صربی داشتن، از ایده کشور یوگسلاوی یکپارچه و سلطنت پتر دوم حمایت می کردن. 

وقتی شاهزاده پتر دوم که تو لندن اقامت داشت، از تشکیل جنبش چِتنیک با خبر شد با میهایلوویچ تماس میگیره و میگه که از این نهضت حمایت می‌کنه و حتی درجه نظامی میهایلوویچ رو به ژنرالی ارتقا داده. حتی تو اوایل سال ۱۹۴۲ اونو به سمت وزیر جنگ دولت در تبعید یوگسلاوی هم منصوب کرده.

دولتهای متفقین هم به خاطر مبارزات چریکی میهایلوویچ و چِتنیک‌ها علیه نازی‌ها ازش حمایت می کردن و بهش لقب عقاب داده بودن. میهایلوویچ به قدری محبوب و مشهور شده بود که تو سال ۱۹۴۲ به عنوان مرد سال مجله تایم انتخاب شد.

 

نهضت مقاومت بعدی بالکان تو تابستون سال ۱۹۴۲ تو کرواسی شکل گرفت؛ اونم تو منطقه ای که دولتش طرفدار نازی‌ها بود. جنبش مقاومت پارتیزان‌ها به رهبری دبیر کل اتحادیه کمونیست های یوگسلاوی یعنی یوزف بِروز Josip Broz معروف به تیتو Tito.

تیتو که اون موقع ۴۹ ساله بود، تو یه روستای کوچیک تو کرواسی متولد شده بود. اون روستا موقع تولد تیتو بخشی از امپراتوری اتریش-مجارستان بود. تیتو یه کم قبل از شروع جنگ جهانی اول تو ارتش امپراتوری اتریش-مجارستان ثبت نام کرده بود، برای همین با شروع جنگ اونو به رم اعزام کردن اما تیتو به جای جنگیدن شروع به تبلیغ افکار ضد جنگ کرده بود و به همین دلیل بازداشت و زندانی شد.

 

بعد از آزادی از زندان دوباره از طرف ارتش برای جنگ با روسیه اعزام شد. این بار موقع عملیات جنگی به شدت مجروح شد و به دست روسها افتاد و روسها اونو به یکی از اردوگاههای کار اجباری تو کوههای اورال فرستادن.

 

تیتو تا سال ۱۹۱۷ و پیروزی انقلاب کمونیستی تو روسیه تو اون اردوگاه زندانی بود تا اینکه به دست کمونیستها آزاد شد. بعد از آشنایی با کمونیستها تحت تاثیر افکار اونا قرار گرفت و به عضویت حزب کمونیست شوروی دراومد. تیتو تا سال ۱۹۲۰ تو روسیه موند ولی بعد تصمیم گرفت به وطنش برگرده. بعد از برگشت به کشور، بلافاصله عضو اتحادیه کمونیست های یوگسلاوی شد. اون به شدت باهوش و با استعداد بود و مهارت خاصی تو سخنرانی و مدیریت داشت به همین دلیل سلسله مراتب ترقی رو تو حزب به سرعت طی کرد و تو سال ۱۹۳۷ به سمت دبیر کل اتحادیه کمونيست‌های یوگسلاوی منصوب شد. وقتی متحدین به رهبری آلمان نازی به یوگسلاوی حمله کردن و باعث فروپاشی این کشور شدن، تیتو اول مردم رو به قیام علیه دشمن خارجی دعوت کرد و بعد رهبری یک گروه پارتیزانی رو بر عهده گرفت تا علیه نازی های متجاوز بجنگن.

 

درسته که هر دو جنبش مقاومت پارتیزانی به رهبری تیتو و جنبش چِتنیک‌ها به رهبری میهایلوویچ علیه نازی‌ها و برای آزاد کردن یوگسلاوی از اشغال اونا می جنگیدن اما اختلافات زیادی تو تاکتیک های مبارزه و ایدئولوژی‌هاشون داشتن.

میهایلوویچ دنبال احیای پادشاهی تو یوگسلاوی یکپارچه بود ولی پارتیزان های کمونیست به رهبری تیتو قصد داشتن یه جمهوری سوسیالیستی به سبک اتحاد جماهیر شوروی تو یوگسلاوی تاسیس کنن. تیتو با هوشمندی بالایی که داشت تو شروع مبارزاتش سعی می کرد وجهه کمونیستی مبارزاتش رو کمرنگ جلوه بده و بیشتر در مورد آزادی، برابری و اتحاد بین اقوام مختلف اسلاو صحبت می کرد. اون با این تبلیغات موفق شد حمایت بیشتر گروههای سیاسی رو در مناطق مختلف یوگسلاوی به دست بیاره در حالی که چتنیک‌ها بیشتر بین صربها محبوبیت داشتن.

تو سال ۱۹۴۳ دولت های متفقین هم تصمیم میگیرن بین تیتو و میهایلوویچ از تیتو حمایت کنن چون پارتیزان های تحت فرمان تیتو تو جنگ با نازی‌ها موفق تر عمل کرده بودن. کم کم اختلاف‌ها بین این دو نهضت مقاومت بیشتر شد و اونا علاوه بر مبارزه با نازی‌ها علیه همدیگه هم وارد جنگ شدن. این جنگ داخلی باعث آشفتگی و هرج و مرج بیشتر تو کشور شد. یوگسلاوی از یک طرف درگیر جنگ با دشمنای خارجی یعنی آلمان، ایتالیا، بلغارستان، آلبانی و مجارستان بود و از طرف دیگه هم گرفتار جنگ داخلی بین کمونیستها و سلطنت طلبا.

 

به جز این، یه جنگ نژادی هم بین چتنیک های صرب و اوستاشاهای کروات در گرفت در حالیکه هم چتنیک‌ها و هم اوستاشا‌ها علیه پارتیزان های کمونیست می جنگیدن. شرایط یوگسلاوی به شدت پیچیده شده بود.

 

گفتیم که اوستاشا‌ها به رهبری پاولیچ با نازی‌ها متحد شده بودن به خاطر همین با چتنیک‌ها که ضد نازی بودن، دشمن بودن. از طرف دیگه اوستاشا‌ها کروات بودن و به دنبال پاکسازی نژادی کرواسی از صرب‌ها و یهودی‌ها بودن پس با چتنیک‌ها که بیشترشون صرب بودن، دشمنی نژادی هم داشتن.

پارتیزان هایِ کمونیستِ تیتو هم تو دو سال اول مبارزاتشون بیشتر از صرب‌ها بودن و همین موضوع منجر به دشمنی بیشتر اوستاشاها با اونا شد. البته بعدها با بالا رفتن محبوبیت تیتو نیروهای زیادی از تمام ملیت های اسلاو به اونا ملحق شدن و دیگه اعضای گروه تیتو فقط از نژاد صرب نبودن. در نتیجهء این جنگ های چند جانبه داخلی و خارجی، بیشتر از یک میلیون نفر از مردم یوگسلاوی کشته شدن. تاسف بار تر اینه که بیشتر قربانی‌ها تو جنگهای داخلی از بین رفتن. جنگهایی که نتیجه اختلافات نژادی بین اقوام متنوع اسلاو به خصوص بین صرب‌ها و کرواتها در گرفت.

در نهایت تو اکتبر سال ۱۹۴۴ پارتیزان های کمونیست به کمک روسها موفق شدن بلگراد رو از اشغال آلمانی‌ها آزاد کنن. جنگ جهانی دوم هم بالاخره با پیروزی متفقین و شکست نازی‌ها تموم شد.

همه مناطق یوگسلاوی از اشغال متحدین آزاد شد و جمهوری فدرال دموکرات یوگسلاوی توسط پارتیزان های تحت فرمان تیتو اعلام موجودیت کرد. حتی شاهزاده پتر دوم هم که هنوز تو لندن زندگی می کرد، این دولت تازه رو به رسمیت شناخت. به این ترتيب با روی کار اومدن یه دولت کمونیست، تو سال ۱۹۴۵ سلطنت و سیستم پادشاهی تو کشور یوگسلاوی منسوخ شد و اسم کشور تو سال ۱۹۴۶ به جمهوری فدرال سوسیالیستی یوگسلاوی تغییر کرد.

 

تیتو هم که بعد از موفقیت جنبش پارتیزانی و آزاد کردن بلگراد تو صحنه سیاسی یوگسلاوی هیچ رقیب قدرتمندی نداشت به عنوان اولین نخست وزیر یوگسلاوی انتخاب شد و تا پایان عمرش یعنی تا سال ۱۹۸۰ مرد اول قدرت تو یوگسلاوی بود.

تیتو بلافاصله بعد از تموم شدن جنگ جهانی دوم با برگزاری جشنها، مراسم و تشریفات مختلف برای اتحاد ملت یوگسلاو تو نظام حکومتی جدید این کشور تلاش می‌کرد و روی شعار برادری و اتحاد تاکید خاصی داشت. اون تو سخنرانی هاش به مردم‌می گفت” بدون یک یوگسلاوی شاد یک کرواسی، یک صربستان و یک بوسنی شاد نخواهیم داشت.” 

 

تیتو با اینکه کاملا با نظام سلطنتی مخالف بود اما درست مثل شاه الکساندر به دنبال تقویت هویت ملی یوگسلاو بود و سعی می کرد هویت های نژادی مختلف اسلاو جنوبی رو زیر پرچم واحد یوگسلاوی دور هم جمع کنه و یک ملت مشترک بسازه.

تیتو علاوه بر تقویت هویت ملی برای حفظ قدرت و ثبات دولت اقدامات دیگه ای هم انجام داد. تو اولین قدم شروع به بازداشت و محاکمه همه افراد سرشناس حاضر در جنگ علیه نازی‌ها کرد.

مشهورترین فرد بازداشتی کسی نبود به جز مرد سال مجله تایم تو سال ۱۹۴۲ یعنی ژنرال میهایلوویچ فرمانده جنبش مقاومت چتنیک. قبلا گفتیم که تیتو و پارتیزانها تو همون دوران جنگ هم علیه چتنیک‌ها مبارزه می کردن و باهاشون دشمن بودن. حالا وقت انتقام رسیده بود و تیتو می خواست مهمترین رقیب سیاسی خودشو از میدون به در کنه. اون برا رسیدن به اهداف سیاسی خودش با تحریف تاریخ اونم در حالیکه فقط چند سال از وقايع دوران جنگ می گذشت، به مردم می گفت که تنها نهضتی که از مردم یوگسلاوی در مقابل تجاوز نازی‌ها محافظت کرده، پارتیزان های تحت امر خودش بودن و به طور علنی مبارزات چِتنیک‌ها رو انکار می کرد.

آخرش هم میهایلوویچ تو دادگاهی که دولت تیتو برای رسیدگی به جرائم جنگی تشکیل داده بود، متهم و محکوم به اعدام شد. حکم اعدام رو خیلی سریع تو روز هفدهم ژوئیه سال ۱۹۴۶ اجرا کردن و تیتو موفق شد قویترین دشمن و رقیبشو از بین ببره.

حالا ببینیم برخورد مردم یوگسلاوی با دولت جدید و شرایط جدیدی که بعد از جنگ تجربه می کردن، چی بود. اونا تحت تاثیر پروپاگاندای دولت و محبوبیت تیتو، اختلافات نژادی رو حداقل برای یه مدت کنار گذاشته بودن و کنار هم برای بازسازی کشور و جبران خسارات ناشی از جنگ تلاش می کردن. تیتو تا اینجای کار موفق شده بود مانع از شعله ور شدن اختلافات نژادی بین اقوام مختلف کشور بشه اما خودش هم خوب می دونست که برای داشتن یه کشور متمرکز و با ثبات، حتما باید اقدامات موثرتری انجام بشه.

تیتو اطمینان داشت که اگه میخواد وحدت ملی تو کشورش پابرجا بمونه باید این اتحاد و ثبات سیاسی رو تو منطقه بالکان هم برقرار کنه چون کشورهای همسایه یوگسلاوی هم تا حدودی درگیر مشکلات مشابه اونا بودن و همین، امکان برقراری ثبات تو منطقه رو عملا غیر ممکن می کرد، پس تصمیم گرفت اتحادیه بالکان رو با مشارکت کشورهای منطقه تشکیل بده. کشورهایی مثل بلغارستان، آلبانی و حتی یونان.

 

  تو سال ۱۹۴۸ طرح پیشنهادی خودش رو برای تاسیس اتحادیه بالکان تنظیم کرد اما استالین رهبر اتحاد جماهیر شوروی با توجه به محبوبیت فوق‌العاده تیتو بین مردم یوگسلاوی، از تشکیل این اتحادیه احساس خطر کرد چون به هیچ عنوان نمی تونست یک رقابت سیاسی رو بین شوروی و یکی از کشورهای بلوک شرق تحمل کنه. یوگسلاوی یکی از کشورهای کمونیستی تحت حمایت شوروی بود و همیشه باید زیر سلطه برادر بزرگتر باقی می‌موند.

تشکیل اتحادیه بالکان می تونست منجر به اتحاد و قدرت گرفتن کشورهای اون منطقه بشه و این چیزی نبود که استالین باهاش کنار بیاد، پس به شدت با این ایده و پیشنهاد تیتو مخالفت کرد.

استالین تا حدی از این موضوع احساس خطر کرده بود که علیرغم رابطه خوبی که با تیتو داشت تصمیم گرفت حمایت های اقتصادی مسکو از بلگراد رو قطع کنه تا یوگسلاوی ضعیف و منزوی بشه.

دولت مسکو تو اقدام بعدی به دروغ، یوگسلاوی رو کشوری حامی سرمایه داری معرفی کرد و مدعی شد دولت بلگراد یه دولت نفوذی تو قلمرو شورویه که برای تخریب نظام جهانی کمونیستی تلاش می کنه.

تیتو در واکنش به این ادعاهای مسکو تو یه سخنرانی خطاب یه ملت یوگسلاوی گفت:

“رفقای عزیز، این حمله ای علیه وحدت ملی ماست؛ عنصر مخربی که قصد داره هر چیزی رو که ما به سختی تو کشورمون ساختیم، به خطر بندازه تا در نهایت این کشور کبیر رو دچار فروپاشی و جنگ داخلی کنه.”

 

اواخر سال ۱۹۴۸ اختلافات مسکو و بلگراد به حدی زیاد شده بود که استالین دستور داد هر کدوم از اعضای حزب کمونیست شوروی که طرفدار تیتو ست،   حزب اخراج و به گولاگ‌ها یعنی اردوگاههای کار اجباری روسها تبعید بشه. تو یوگسلاوی هم وضعیت به همین منوال بود.   یعنی طرفدارای استالین، دستگیر، محاکمه و مجازات می شدن. این موضوع بهانه ای شد برای تیتو تا دست به سرکوب گسترده مخالفین حکومتش بزنه. تا اواخر دهه ۵۰ میلادی ده‌ها هزاران نفر از مردم یوگسلاوی فقط به دلیل عقاید سیاسی، زندانی، شکنجه و حتی کشته شدن. تیتو همه این اقدامات رو تو سکوت کامل خبری و به صورت پنهانی انجام می داد.

در کنار این سرکوب های خشونت آمیز، اختلاف تیتو با شوروی باعث تولد واقعی رژیم تیتو شد. بعد از تیرگی روابط استالین و تیتو و قطع حمایت های مسکو، دولت یوگسلاوی ناچار شد سیستم اقتصادی جدیدی به وجود بیاره. تیتو اصطلاح جدیدی رو به فرهنگ سیاسی و اقتصادی کشور معرفی کرد: واژه “خودمدیریتی” که تبدیل شد به ویژگی بارز اقتصاد یوگسلاوی. تا قبل از این کارگران برای به دست آوردن حقوق اجتماعی خودشون نیاز به نماینده یا رهبر داشتن اما حالا بر اساس نظریه خودمدیریتی تیتو، قرار شد کارخونه‌ها به کارگرا سپرده بشن تا اونا خودشون کارخونه رو اداره کنن. این ایده خلاقانه یک مدل اقتصادی و اجتماعی جدید بود که با نظریات اساسی سوسیالیستی یعنی از بین بردن مفهوم سرمایه داری ترکیب شده بود. تو این سیستم جدید، مالکیت خصوصی افراد تا حدودی به رسمیت شناخته می شد. کشاورزا می تونستن مزارع کوچیک خودشون رو داشته باشن. کارگرا هم مالک صنايع دستی و خونگی خودشون بودن.

  اقتصادی تیتو که تفاوت‌های آشکاری با اقتصاد کشورهای کمونیستی دیگه داشت، به طرز خیره کننده ای، موفق عمل کرد و با وجود قطع حمایتهای مسکو، اقتصاد یوگسلاوی شکوفا شد تا جایی که تو اواسط دهه ۶۰ میلادی رشد اقتصادی سالانه این کشور به رقم ۶ درصد رسید.

تیتو در زمینه اجتماعی و فرهنگی هم بر خلاف رژیم های بسته و توتالیتر کمونیستی برای جامعه، آزادی‌های مدنی و حقوق خاصی در نظر گرفت. تو اون سالها یوگسلاوی تنها کشور اروپای شرقی بود که می شد رشد هنر و ادبیات رو درش دید در حالی که هنرمندای سایر کشورهای بلوک شرق زیر فشار سانسور و خفقان شرایط سختی رو تجربه می کردن، دولت یوگسلاوی از هنر انتزاعی، ادبیات مدرن و موسیقی راک حمایت می کرد. دانشجو‌ها تو فعالیت های دانشجویی و برگزاری تجمعات آزاد بودن و به راحتی می تونستن آثار متفکرین غربی رو مطالعه کنن. در واقع یوگسلاوی یه کشور سوسیالیستی با فرهنگ غربی بود.

دولت مرزهای کشور رو به روی توریست های خارجی باز کرده بود و مردم یوگسلاوی هم میتونستن آزادانه از کشور خارج بشن و به هر جایی که میخوان سفر کنن. علاوه بر این، باز بودن مرزها باعث سرازیر شدن میلیاردها دلار سرمایه به کشور و شکوفایی بیشتر اقتصادی شده بود.

تیتو تو روابط خارجی یوگسلاوی هم به روش خودش عمل می کرد و تحت تاثیر مسکو نبود؛ حتی روابط دیپلماتیکش رو با ایالات متحده از سر گرفته بود‌. حالا یوگسلاوی تبدیل شده بود به تنها بازیگر مستقل کشورهای بلوک شرق که به هیچ عنوان از برادر بزرگتر یعنی شوروی حرف شنوی نداشت.

البته با همه این شکوفایی ها، هنوز هم تنش های نژادی و نابرابری های اجتماعی بین مناطق مختلف کشور وجود داشت. دولت سعی می کرد با پر رنگ جلوه دادن موفقیتهای اقتصادی و سیاسی، این مشکلات رو از دید مردم پنهان کنه تا راهکار مناسبی برای حلشون پیدا بشه اما این مخفی کاری‌ها فایده چندانی نداشت.

تو اواخر دهه ۶۰ میلادی، موج جدیدی از اعتراضات نژادی، سیاسی و مدنی شکل گرفت که از بلگراد صربستان شروع شد.

روشنفکرا و دانشجوهای صرب، این تظاهرات رو برگزار کرده بودن. معترضین شعار می دادن” ما خواهان عدالت اجتماعی، رفع بیکاری و آزادی بیشتر تو دانشگاه‌ها هستیم.” اونا معتقد بودن سیستم اقتصادی کشور یعنی خودمدیریتی باعث افزایش فساد مالی و اختلاف طبقاتی شده.

اعتراضات بعد از بلگراد به کوزوو یعنی فقیرترین استان جمهوری صربستان رسید. گفتیم که اکثریت جمعیت کوزوو رو مسلمونای آلبانیایی تشکیل می دادن. اونا تو این اعتراضات خواستار حقوق مساوی با بقیه مردم کشور بودن و نسبت به تبعیض های نژادی شکایت داشتن‌. کوزوو تا اون موقع یعنی سال ۱۹۶۸ هیچ دانشگاهی نداشت. تیتو برای آروم کردن مردم معترض دستور ساخت دانشگاه تو کوزوو رو صادر کرد و این دانشگاه تو سال ۱۹۶۹ افتتاح شد. هر چند که حق تحصیلات عالی، فقط یکی از خواسته های مردم کوزوو بود‌. درخواست اصلی اونا جدایی از صربستان و استقلال بود‌. مردم کوزوو می گفتن چرا ما با بیشتر از دو میلیون جمعیت نمی تونیم یه جمهوری مستقل در کنار ۶ جمهوری دیگه یوگسلاوی باشیم در حالی که مونته‌نگرو فقط با ۶۰۰ هزار نفر جمعیت یه جمهوری مستقله؟

در واقع علت اینکه مونته نگرو با وجود جمعیت کمتر یه جمهوری مستقل بود، نژاد اسلاوِ مردمانش بود در حالیکه ۸۰ درصد جمعیت کوزوو مسلمون و از نژاد آلبانی بودن. این تبعیض نژادیِ دولت نسبت به این مردم با ذات یه حکومت سوسیالیستی تناقض داشت. چون تو این مدل حکومت ها، عدالت و حقوق مساوی اولویته نه ملیت ولی دولت یوگسلاوی با همه سوسیالیستی بودنش هنوز نتونسته بود اختلافات نژادی رو حل کنه.

اعتراضات بعد از کوزوو رسید به کرواسی که ثروتمندترین منطقه کشور بود. کرواتها باز هم برای استقلال بیشتر و آزادی اقتصادی دست به تظاهرات زده بودن. اونا مدعی بودن که نسبت به بقیه جمهوری‌ها درآمد بیشتری برای کشور تولید می کنن و حالا می خواستن سهم بیشتر این درآمد تو خود کرواسی هزینه بشه نه جمهوری های دیگه. بعد از سالها فیل کرواتها باز هم یاد هندوستان کرده بود و شعار میدادن ” ما هنوز هم سر حرفمون هستیم. یه کشور مستقل حق تاریخی مردم کرواسیه.”

ملی گرایی افراطی روز به روز بین کرواتها رشد بیشتری می کرد.

کم کم این تنش‌ها و اعتراضات داشت به اقتدار دولت ضربه می زد. تیتو که سالها برای حفظ ثبات یوگسلاوی تلاش کرده بود و تو این مسیر حتی با هیولایی مثل استالین در افتاده بود، باید راه چاره ای پیدا می کرد:

سرکوب و کشتار معترضین یا موافقت با خواسته های اونا؟

 

آیا تیتو موفق به حل این بحران تازه می شد؟ آیا عصر طلایی یوگسلاوی، تنها کشور مستقل بلوک شرق ادامه پیدا می کرد؟

این قسمت از پادکست پرچم سفید با حمایت ایرانیکارت منتشر شده

منابع:

پلی‌لیست بیشتر بدانیم‌های تاریخی در یوتیوب

سایت پادکست پرچم سفید

حمایت از پرچم سفید در سایت حامی باش

حمایت از پادکست پرچم سفید از طریق پی‌پل

متن: نازنین قاری

تدوین: الیاس گرجی

روایت: احسان طریقت

شبکه‌های اجتماعی پرچم سفید

توییتر | اینستاگرام