معرفی کتاب مرگ کسب‌ و کار من است.

معرفی کتاب مرگ کسب و کار من است

(تذکر: در معرفی کتاب مرگ کسب و کار من است، قسمتی از محتوای کتاب آشکار می‌شود.)

معرفی مرگ کسب‌ و کار من است، راهی است برای شناختن شخصیت‌هایی که به تاریخ پیوستند. در اصل شناختن آدم‌ها کار سختی است. آدم‌ها جمعی از تناقاضات هستند و این اصل در علم منطق پذیرفته‌شده نیست. به عنوان مثال، تیموری که ما ایرانی‌ها از او به عنوان یک خون‌خوار تمام عیار یاد می‌کنیم، برای ساکنین ماوراالنهر امیرتیموری است که در راه آبادی شهرها، اقتصاد، فرهنگ و ادب آن منطقه تلاش‌های بسیاری کرده است. ناصر‌الدین شاه دیکتاتوری است که در خلوت خود هنردوست بوده و هیتلر جنایت‌کاری است که کمابیش راجع به روحیه لطیفش شنیده‌ایم. در این مقاله می‌خواهیم به معرفی کتاب مرگ کسب و کار من است، بپردازیم که درباره یکی از این آدم‌هاست؛ آدم‌های ضد و نقیض. آدمی که صبح‌ها آدم می‌کشت و شب‌ها در خانه و کنار خانواده‌اش مردی مهربان و عادی بود. مردی به نام “رودلف فرانتس هوس”، از افسران رایش سوم.

    گفتیم که شناختن آدم‌ها کار راحتی نیست. شاید یک روزی در نقطه عجیبی از تاریخ، پسری مذهبی، آرام و گوشه‌گیر به مردی تبدیل شود که میلیون‌ها انسان را از زندگی محروم می‌کند. همین باعث می‌شود که ما از خودمان بپرسیم که انسان چطور به یک دیکتاتور خون‌خوار یا یک جنایت‌کار و جلاد گوش به فرمان تبدیل می‌شود؟ بعد از فجایع جنگ‌های جهانی خصوصا جنگ جهانی دوم تعداد بسیاری این سوال را از خود پرسیدند و تعداد بسیار زیادی هم سعی کردند که برای آن جواب پیدا کنند. روبر مرل نویسنده کتاب مرگ کسب‌و‌کار من است، یکی از همین آدم‌هاست که در این کتاب به ما نشان می‌دهد، یک جنایت‌کار گوش به فرمان چه مسیری را پشت سر گذاشته است.

    اما این تنها ماموریت کتاب نیست. “روبر مرل”، جنایت را تنها منحصر به آلمان‌ها نمی‌داند و با گوشه و کنایه متفقین و وقایع هیروشیما و ناکازاکی را هم یاد‌آوری می‌کند. همین یاد‌آوری است که ما را به نقطه‌ای می‌رساند که می‌بینیم دموکرات‌ها دقیقا همان کاری را کردند که فاشیست‌ها انجام می‌دادند. این یعنی شناخت بیش‌تر فاشیسم، توتالیترسیم و دموکراسی.

    شخصیت اصلی رمان “رودلف لانگ” نام دارد که به جز اسمش همه‌ چیز درباره او درست در کتاب شرح داده شده است. اسم واقعی او چیزی نیست جز “رودلف فرانتس هوس”، افسر نظامی نیروهای اس‌اس و داستان او از حدود سال ۱۹۱۳ در حالی آغاز می‌شود که خود او در ۱۹۰۰ در بارون‌بارون آلمان به دنیا آمده است. لانگ پسری مذهبی است که به کلیسا رفت و آمد دارد. آرام و سر به زیر است و با شروع جنگ جهانی اول با وجود سن کم در این نبرد بزرگ حاضر می‌شود. این جنگ انقلابی بزرگ در وجود او و همین‌طور در آلمان به وجود می‌آورد. انگار که جنگ جهانی اول تنها کشاورزی بوده که زمین آلمان را برای بذر‌های فاشیسم آماده می‌کرد.

    در اوضاع پس از جنگ و در شرایطی که غرور آلمان‌ها از جمله ردولف آسیب دیده، انگار که حزب نازی تنها و بهترین راه برای احیا غرور و شکوه ملت آلمان بوده باشد، تعداد زیادی را به خود جذب می‌کند. رودلف هم با وجود اصرارهای پدرش که می‌خواست او کشیش شود، در سال ۱۹۲۲ به حزب پیوست. یک سال بعد از این اتفاق او یکی از اولین نشانه‌های خشونت را با کشتن یک معلم بروز داد. معلمی که به یکی از آلمانی‌های خرابکار که به دست فرانسوی‌ها اعدام شد، دشنام داده بود. او به خاطر این قتل ۵ سال به زندان افتاد و سال ۱۹۲۸ بعد از آزاد شدن به دلیل برخورداری از عفو عمومی دوباره کارهای حزبی را از سر گرفت.

    ردولف لانگ داستان مثل شخصیت واقعی‌اش در جهان بیرون از کتاب، مرد مسئولیت‌پذیر و منظمی بار آمده که به آرمان‌های حزب وفادار است. همین وفاداری است که او را در نردبان پیشرفت رو به جلو هدایت می‌کند و از او یک جنایت‌کار می‌سازد. او در ۱۹۳۴ به عضویت یکی از گروه‌های ویژه اس‌اس در می‌آید که وظیفه آن‌ها سرپرستی اردوگاه‌های کار اجباری بوده است. هوس در داخائو زیر نظر آیشمن و هیملر روز به روز از پسربچه‌ای آرام به ماشین آدم‌کشی تبدیل می‌شود.

    به مرور کوره‌های آدم‌سوزی را سامان می‌دهد و در این راه به هیچ کس رحم نکرده و زن، مرد و کودک و سالمند را با هم به خاکستر تبدیل می‌کند، برای قتل‌ عام روستاهای عرب‌نشین با عثمانی همدست می‌شود و به هیتلر خدمت و به آلمان خیانت می‌کند تا زمانی که دستگیر شود و بمیرد. 

    فردیناند هوس با پایان یافتن جنگ به دست همسرش لو داده شد و متفقین او را دستگیر و زندانی کردند . اما در زندان و دادگاه هم دست از اعتقادات خود برنداشت و به قول شایرر «بی‌پروا، با لاف و گزاف، به تمامی جنایت‌های خود قرار کرد.»

    او در دادگاه نورنبرگ اینطور می‌گوید:   

    «حل مسئله نهایی یهود به معنی انهدام تمامی یهودیان اروپا بود و من به سال ۱۹۴۱ در ماه ژوئن فرمان یافتم که در آشوویتس وسایل اجرای این امر را فراهم آورم. نخست از تریبلانکا بازدید کردم تا از شیوه کار در آن اردوگاه اطلاعاتی به دست آورم. آن‌ها در عرض شش ماه هشتادهزار تن را نابود کرده بودند و وسیله کارشان استعمال گاز مونوکسید بود. من این شیوه را موثر یافتم. اما هنگامی که ساختمان اعدام را در آشوویتس به پایان رساندم، گاز تسیکلون ب را که از اسید پروسیک متبلور در مجاورت هوا متصاعد می‌شود، جانشین گاز مونوکسید کردم: دانه‌های بلورین این اسید را از هواکشی به درون تالار گازخورانی می‌ریختم و بر حسب خشکی یا رطوبت هوا، ظرف سه تا پانزده دقیقه کلک قربانی‌ها کنده می‌شد. یعنی جیغ و فریادشان که می‌برید، می‌فهمیدیم که کار تمام است. بعد از نیم‌ساعتی درها را باز می‌کردیم، کماندوها انگشترها و روکش طلای دندان اجساد را جمع‌آوری می‌کردند و کار سوزاندن اجساد آغاز می‌شد. اصلاح دیگری که در مقایسه با تربلینکا در این امر کردم این بود که هر تالار ما در هر وعده دوهزار نفر را گاز می‌خوراند، در صورتی که قبلا اعدام این تعداد یهودی می‌بایست در ده اتاق دویست نفری انجام شود.» 

    نهایتا در ماه مارس سال ۱۹۴۷ هوس را به لهستان تحویل داده و در آشوویتس، میدان فجیع‌ترین جنایاتش، به دار آویخته شد.

    کتاب مرگ کسب و کار من است با نام نویسنده “روبر مرل” در ایران با ترجمه احمد شاملو و کمک نشر نگاه در ۴۶۶ صفحه به بازار کتاب‌خوانان عرضه شده و به ما کمک می‌کند تا ببینیم یک آدم عادی چطور به خدمتگزاری برای فاشیسم تبدیل می‌شود.

دیگر مطالب وبلاگ

پادکست پرچم سفید

پادکست پرچم سفید

پادکستی درباره یکی از سیاه‌ترین اتفاقاتی که در تاریخ بشر رخ داده و میلیون‌ها نفر کشته،‌ زخمی و آواره به جا گذاشته. پادکستی درباره جنگ.