در ماه اوت ۱۹۵۰ دو ماه بعد از شروع جنگ کره، پیشروی ارتش کره شمالی به سمت جنوب کند شده بود و اونا علیرغم پیروزیهایی که تو روزای اول جنگ به دست آورده بودن، نمی تونستن از سد مواضع دفاعی جنوبیها در پوسان بگذرن.نیروی هوایی آمریکا کنترل آسمان رو به طور کامل در دست داشت و ارسال مهمات، غذا و دارو به نیروهای شمالی رو عملا غیر ممکن کرده بود. کیم ایل سونگ که از پیروزی تو روزهای اول جنگ، حسابی مغرور شده بود، فکر میکرد به زودی کل شبه جزیره کره رو تصاحب میکنه اما حالا میدید نقشههاش دارن یکییکی نقش بر آب میشن. کیم انتظار داشت برادر بزرگتر یعنی شوروی دست به کار بشه و حمایتش کنه ولی آیا استالین از تصمیمش یعنی عدم دخالت مستقیم شوروی تو جنگ کره عقب نشینی میکرد؟
تو قسمت قبل گفتیم تو شروع جنگ، نیروهای کره شمالی موفق شدن بخشهایی از خاک کره جنوبی از جمله سئول پایتخت این کشور رو به اشغال خودشون در بیارن. اونا تونسته بودن تلفات سنگینی به جنوبیها و متحدای غربی شون وارد کنن.
این موضوع باعث خشم افکار عمومی تو آمریکا شده بود؛ به همین دلیل ژنرال مک آرتور فرمانده ارتش آمریکا در کره عزمش رو جزم کرده بود تا انتقام سختی از شمالیها بگیره.
مک آرتور و ژنرال واکر فرمانده ائتلاف سازمان ملل به این نتیجه رسیده بودن که تنها راه ممکن برای به عقب روندن شمالیها، حفظ جبهه پوسانه.
واکر افسرای عالی رتبه ارتش رو جمع کرد و به اونا گفت: «دیگه فکر عقب نشینی رو از سرتون بیرون کنین.تکتک واحدها باید با پاتک دشمن رو آشفته کنن. باید تا آخرین نفس بجنگیم. برای ما اسیر شدن از مردن هم بدتره. ما در کنار هم و تا آخرین نفس میجنگیم؛ حتی اگه قرار باشه بعضی از ما تو این جنگ کشته بشیم با هم و در کنار هم میجنگیم و میمیریم.»
واکر ژنرال ۴ ستاره ارتش آمریکا بود که به خاطر چاقی و قد کوتاهش بهش میگفتن «بولداگ». اون که سابقه فرماندهی یه لشکر زرهی در جنگ جهانی دوم رو تو کارنامهش داشت، از سال ۱۹۴۸ فرمانده لشکر هشتم ارتش آمریکا تو ژاپن شده بود. با شروع جنگ کره، واکر، اول فرمانده نیروی زمینی ارتش آمریکا و بعد نیروهای سازمان ملل شد.
با شروع ماه اوت، لشکر هشتم نیروی زمینی ارتش آمریکا، کنار سربازای کرهای شروع کردن به ساختن مواضع دفاعی محکم در امتداد رودخونه ناکدانگ Nakdong تا مانع از ورود شمالیها به شهر پوسان بشن. اما به هرحال تو ماههای اوت و سپتامبر، شمالیها ۳ بار سعی کردن از رود ناکدانگ عبور کنن ولی هر بار شکست خوردن.
این کار یکی از دلایل شکست شمالیها بود.
اما یکی دیگه از دلایل پیروزی جبهه جنوبی تو این حملهها، ورود سربازای بیشتر از آمریکا، انگلیس و اسکاتلند بود. حالا تعداد سربازای ائتلاف جنوب از ۹۲ هزار نفر هم بیشتر شده بود.
دلیل مهم دیگه، عملیات موفق نیروی هوایی آمریکا بود. جنگندههای آمریکایی نیروی زمینی ارتش کره شمالی و خطوط تدارکاتی اونا رو بمباران میکردن. این حملههای هوایی، خسارت زیادی به شمالیها وارد کرده بود.
مک آرتور بعد از اینکه خیالش از بابت حفظ جبهه پوسان راحت شد، با یه تصمیم جسورانه اعلام کرد که قصد داره به اینچئون حمله کنه تا این بندر استراتژیک رو از اشغال شمالیها آزاد کنه. این تصمیم مک آرتور قمار بزرگی بود اما اگه تو این قمار برنده میشد، سرنوشت جنگ رو به نفع جنوبیها عوض میکرد.
این عملیات در واقع بخشی از نقشه بزرگتر ژنرال برای پس گرفتن سئول از دشمن بود. مک آرتور خودش هم میدونست این عملیات چقدر میتونه خطرناک باشه، اما از طرف دیگه مطمئن بود که اونا پیروز میشن. اون تو جمع بلندپایههای ارتش و در دفاع از نقشه جسورانه خودش گفت: «ما تو این عملیات قطعا پیروز میشیم چون فرمانده دشمن به فکرشم خطور نمی کنه که کسی تا این حد گستاخ و عجول باشه که دست به چنین حملهای بزنه. برگ برنده ما تو این عملیات همین غافلگیری دشمنه.”
البته همین گستاخی مک آرتور باعث شد از خطر ورود چین به جنگ غافل بشه و این محاسبه غلط، مرگبارترین اشتباه آمریکاییها تو جنگ کره بود.
عملیات اینچئون تو سپتامبر ۱۹۵۰ شروع شد. دو رزمناو و ۶ ناوشکن آمریکایی همراه ۲ رزمناو انگلیسی به سمت بندر اینچئون به راه افتادن. این کشتیهای جنگی و همینطور کشتیهای حامل سربازا فقط میتونستن تو امتداد یه کانال آبی کم عمق حرکت کنن، چون ورودی اصلی بندرگاه به شدت از سمت شمالیها محافظت میشد.
با وجود احتمال به گِل نشستن کشتیها تو این کانالِ کم عمق، مک آرتور موفق شد ۸۰ هزار سرباز رو تو اینچئون پیاده کنه. اونا بدون اینکه با مقاومت زیادی از طرف شمالیها روبرو بشن به راحتی موفق به تصرف اینچئون شدن. البته از چند هفته قبل از پیاده شدن سربازا، ناوهای جنگی، قوای دشمن رو تو اینچئون به شدت بمباران کرده بودن.
این بمباران وحشیانه باعث ترس نیروهای شمالی و تضعیف مواضع دفاعی اونا شده بود. سربازای شمالی که تو بدترین شرایط روحی و جسمی بودن وقتی سربازای دشمن رو مقابل خودشون دیدن، طبق پیش بینی مکآرتور، حسابی غافلگیر شدن و دیگه جز تسلیم شدن کار دیگهای ازشون بر نمی اومد.
اینپیروزی روحیه جنوبیها رو تقویت کرد و اونا موفق شدن فقط چند روز بعد از فتح اینچئون، سئول رو هم آزاد کنن.
مهمات، تجهیزات و غذا به طور مرتب از راههای دریایی و هوایی به جنوبیها میرسید و جبهه اونا رو تقویت میکرد. به جز این چند لشگر تازه نفس آمریکایی و یه واحد نظامی دیگه از طرف سازمان ملل از ژاپن به کره جنوبی منتقل شده بود.
تا آخر سپتامبر ۱۹۵۰ سربازای شکست خورده کره شمالی تمام تصرفاتشون در کره جنوبی رو از دست دادن و به پشت مرزهای دو کره یعنی همون مدار ۳۸ درجه به عقب برگشتن.
همزمان با پس گرفتن مناطق اشغالی، مک آرتور دستور داده بود جنگندههای آمریکایی از خط مقدم جبهه تا مرز چین، تک تک ساختمونا، کارخونهها، شهرها و روستاهای کره شمالی رو نابود کنن و این دستور به دقت اجرا میشد.
هواپیماهای بی ۲۹ آمریکایی روزانه ۸۰۰ تن بمب، روی اهداف نظامی و غیر نظامی کره شمالی میریختن که یک سوم اونا از نوع بمبهای شیمیایی ناپالم – napalm – بود. حالا دیگه کره شمالی ویرانهای بیش نبود.
ارتش این کشور نیمی از افراد و حدود ۴۰ درصد تسلیحاتشو از دست داده بود. بدتر از همه این بود که نیروی هوایی آمریکا اجازه ارسال مهمات، غذا و دارو به سربازای شمالی رو نمی داد. شمالیها تونلهایی داشتن که برای مخفی کردن کامیونهای حامل مهمات و تجهیزات از اونا استفاده میکردن اما جنوبیها این تونلها رو پیدا کرده بودن و با بمب افکنهاشون داخل تونلها رو بمباران میکردن. شمالیها دیگه توانی برای مقاومت بیشتر نداشتن.
تو این شرایط نماینده شوروی تو کره شمالی به استالین تلگراف زد و بهش گفت “کره ایها متحمل تلفات سنگینی شدن و دیگه نمی تونن مقاومت کنن. کیم ایل سونگ از بمباران سنگین آمریکاییها به شدت عصبانیه و میخواد بدونه آیا امکان مداخله مستقیم شوروی و چین در جنگ وجود داره یا نه.”
اما استالین نفوذناپذیر بود و هنوز هم به شدت با ورود شوروی به جنگ کره مخالفت میکرد. استالین در جواب تلگراف نماینده شوروی تو کره شمالی نوشت: «رفیق کیم نباید از عدم موفقیت در جنگ با مهاجمان نا امید بشه. اوضاع جمهوری جوان شوروی به مراتب بدتر بود اما سرانجام پیروز شد.»
بعد از عقب نشینی نیروهای کره شمالی و آزاد سازی مناطق اشغالی کره جنوبی، آمریکا و سازمان ملل به این فکر افتادن که آیا باید دشمن رو اون طرف مدار ۳۸ درجه هم تعقیب کنن یا به قطعنامه سازمان ملل در مورد جنگ کره پایبند بمونن. طبق این قطعنامه، نیروهای متحد کره جنوبی فقط مجاز بودن مانع حملات شمالیها بشن و صلح و امنیت رو تو منطقه برقرار کنن ولی حالا بعضی از مقامات معتقد بودن این ماموریت باید تغییر کنه و تبدیل بشه به تصرف کامل کره شمالی چون فقط اینطوری میشه دو کره رو متحد کرد و نظم و امنیت رو به منطقه برگردوند.
از طرف دیگه در صورت انجام چنین عملیاتی خطر دخالت مستقیم شوروی و چین هم تو جنگ به نفع کره شمالی وجود داشت. سینگمان ری هم مرتب از آمریکا میخواست که برای اشغال کره شمالی و تشکیل کره یکپارچه و دموکراتیک ازش حمایت کنه. در نهایت با وجود همه تردیدها ترومن به مک آرتور مجوز ورود به خاک کره شمالی رو داد.
سازمان ملل هم در قالب قطعنامه جدیدی که تو تاریخ هفتم اکتبر ۱۹۵۰ به تصویب رسید با این ماموریت موافقت کرد. البته قرار شد تو مناطق مرزی کره شمالی با چین و شوروی از هیچ سرباز غیر کرهای استفاده نشه چون ترومن نمی خواست تو این مناطق اتفاقاتی بیفته که باعث تحریک چین و شوروی بشه.
مک آرتور ظاهرا این دستور رو پذیرفت اما تو نامهای که برای مشاورای نظامی ترومن فرستاد، نوشته بود “من سرتاسر خاک کره رو عرصهای آزاد برای اجرای عملیات نظامی خودمون در نظر میگیرم.”
با اینکه مک آرتور نیت خودشو خیلی شفاف بیان کرده بود اما مشاورا و حتی خود ترومن توجهی به این جمله اون نکردن و این بی توجهی تو ادامه جنگ برای آمریکا عواقب سنگینی داشت.
تو اولین روز اکتبر ۱۹۵۰ برای اولین بار جنوبیها از مدار ۳۸ درجه عبور کردن و وارد خاک کره شمالی شدن. نیروهای از هم پاشیده شمالی در مقابل حملههای اونا پشت سرهم شکست میخوردن تا جایی که تو کمتر از ۲۰ روز بعد، پیونگ یانگ پایتخت کره شمالی به اشغال دشمن دراومد.
مک آرتور سرمست از این پیروزی به پیونگ یانگ رفت و بعد از پیاده شدن تو فرودگاه گفت “هیچ آدم معروفی برای خوشامدگویی به من نیومده؟پس این کیم دندون گرازی کجاست؟”
کیم ایل سونگ اونجا نبود اما درست تو همون لحظات، سربازای چین کمونیست داشتن مخفیانه از مناطق مرزی، وارد کره شمالی میشدن تا آماده جنگ علیه مک آرتور و متحدینش بشن.
مائو رهبر چین که از شکست سربازای کره شمالی و از دست دادن مناطق اشغالی کره جنوبی به شدت ناراحت و ناامید شده بود، بعد از موافقت سازمان ملل با حمله به کره شمالی برای تصرف این کشور نگران شد که نکنه غربیها بعد از اشغال کره شمالی، جنگ رو به خاک چین بکشونن و به بهانه مقابله با کمونیسم به چین حمله کنن.
مقامات چین چند باری درباره این احتمال هشدارهایی دادن اما آمریکاییها توجهی نکردن تا اینکه نخست وزیر چین، چو ئِن لای Chou En-lai تو سخنرانیش به مناسبت اولین سالگرد تاسیس جمهوری خلق چین به غرب هشدار داد که چین تجاوز بیگانه رو تحمل نمی کنه و در صورتی که امپریالیستها به کره شمالی حمله کنن، چین ساکت نمی مونه.
آمریکاییها باز هم این تهدیدها را جدی نگرفتن. ترومن تو دیداری که با مک آرتور داشت ازش پرسید که آیا امکان داره چین وارد این جنگ بشه؟ مک آرتور هم جواب داد: “ما دیگه از مداخله کسی نمی ترسیمچون تو کره پایگاه هوایی داریم. اگه چینیها سعی کنن به پیونگ یانگ بیان گور خودشونو کندن.”
مکآرتور اشتباه میکرد اما اونم اطلاعاتش رو از سازمان تازه تاسیس CIA میگرفت که گفته بودن کمونیستهای چینی از عواقب جنگ با آمریکا وحشت دارن.
بر خلاف این اطلاعات تا چند هفته بعد از دیدار ترومن و مک آرتور، ۳۰۰ هزار سرباز چینی بدون اینکه کسی متوجه بشه، وارد خاک کره شمالی شدن و چین رسما وارد جنگ کره شد. چینیها استاد جابجایی مخفیانه نیروهاشون بودن برای همین آمریکاییها تا قبل از اولین برخورد نیروهاشون با لشکر چینی متوجه حضور اونا تو کره شمالی نشده بودن.
در حالیکه ارتش کره شمالی کاملا از پا افتاده بود و تقریبا دیگه توانی برای انجام عملیات نظامی نداشت، حالا یه ارتش جدید و تازه نفس مقابل مک آرتور و سربازاش قرار گرفته بود.
چینیها بعد از چند عملیات موفق تونستن نیروهای جبهه جنوب رو عقب برونن اما به طور ناگهانی دست از ادامه جنگ کشیدن و ناپدید شدن. مک آرتور که فکر میکرد چینیها خسته شدن و عقب نشینی کردن، تصمیم گرفت حمله جدیدی رو شروع کنه که مطمئن بود با پیروزی همراهه و بعد از اون سربازا میتونن برای تعطیلات کریسمس و شروع سال ۱۹۵۱ به خونه برگردن. مک آرتور فکر میکرد حالا که خبری از سربازای چینی نیست، به راحتی میتونه باقیمونده لشکر شکست خورده و ناتوان کره شمالی رو قلع و قمع کنه و جنگ رو با پیروزی به پایان برسونه.
بیست و چهارم نوامبر فرمان حمله صادر شد. روزنامههای آمریکایی اسم این عملیات رو گذاشته بودن “خانه و کریسمس بعد از حمله”. ۵۳ هزار سرباز حاضر در این عملیات به دو دسته تقسیم شدن که نصفشون به غرب کره شمالی رفتن و نصف دیگه شون به شرق تا کل این کشور رو تصرف کنن؛ غافل از اینکه علاوه بر ارتش کره شمالی، ۳۰۰ هزار سرباز چینی هم تو جنگلها و دامنه کوهها مخفی شده بودن و برای رسیدن اونا انتظار میکشیدن.
مائو که نبوغ زیادی تو تاکتیکهای نظامی داشت با توجه به فخرفروشیها و اعتماد به نفس زیادی بالای مک آرتور فهمیده بود که به راحتی میشه اونو تو تله انداخت. به همین دلیل به سربازاش دستور داد که ظاهرا عقب نشینی کنن چونمطمئن بود مک آرتور بعد از عقب نشینی چینیها به سرعت دست به حمله میزنه. بعد از این حمله بود که سربازای چینی با ضد حمله غافلگیرانه شون، سپاه مک آرتور رو در هم کوبیدن و اونا رو وادار به عقب نشینی تا پشت مدار ۳۸ درجه کردن.
چینیها به جز تعداد بالاشون، نوع جنگیدنشون هم عجیب بود. هر چقدر کشته میدادن، دست از پیشروی بر نمیداشتن. با کمینهای هوشمندانه، محاصره دشمن و روشهای خاصی که برای مسدود کردن جادهها داشتن هنگهای کره جنوبی رو شکست میدادن و نیروهای سازمان ملل رو وادار به عقب نشینی میکردن. سازمان ملل تو این نبرد ۳۶ هزار نفر تلفات داد که دو سومشون نیروهای آمریکایی بودن. البته بخشی از این تلفات به خاطر سرمای استخون سوز زمستون کره بود؛ سرمایی که گاهی به ۷۵ درجه زیر صفر میرسید. زمستون طاقت فرسای کره به دشمن دوم سربازای آمریکایی و سازمان ملل تبدیل شده بود. یکی از خبرنگارایی که اخبار جنگ رو منتشر میکرد، تو یکی از گزارشاتش به نقل از یه گروهبان آمریکایی نوشته بود ” تو زمستون کره، گرم شدن مثل خواب و خیال بود. با کلی زیرپوش و لباس و اورکت مثل بقچهای سنگین از لباس میشدیم اما باز هم فایدهای نداشت. اگه زیر این همه لباس ذرهای عرق میکردیم بلافاصله اون عرق یخ میزد. اگه بدون دستکش دستمون به بدنه سرد و فلزی اسلحه میخورد، تنها راه جدا کردن دست از اون فولاد یخ زده کندن پوست چسبیده به اون بود.”
یه اتفاق بد و غیرمنتظره دیگه هم در طول این عقب نشینیها افتاد که روحیه سربازا رو به شدت تضعیف کرد. تو روز بیست و سوم دسامبر، فرمانده نیروهای زمینی سازمان ملل یعنی ژنرال واکر تو یه تصادف رانندگی کشته شد. آمریکاییها بعد از مرگ فرمانده قهرمانشون، به افتخار واکر و به پاس خدماتش اسم تانک M-41 خودشونو گذاشتن “واکر بولداگ”.
مرگ واکر، اونم تو اون شرایط، باعث بی نظمی و آشفتگی بیشتر نیروهای سازمان ملل در برابر قوای مهاجم چینی شد. تا اواخر دسامبر، آمریکاییها و متحداشون، به جای برگشت به خونه به خاک کره جنوبی برگشته بودن اما چینیها دست بردار نبودن. اونا به سمت کره جنوبی پیشروی کردن و تو روز پنجم ژانویه ۱۹۵۱ موفق شدن سئول رو اشغال کنن. این سومین باری بود که سئول بین دو طرف جنگ دست به دست میشد.
حالا مک آرتور فقط چند ماه بعد از پیروزیهای بزرگی که کسب کرده بود، به عنوان مسئول یه شکست فاجعه بار شناخته میشد ولی سربازای تحت فرمانش با وجود اشتباهات مرگباری که مرتکب شده بود هنوز بهش احترام میذاشتن. یکی از افسران مک آرتور در نامهای به همسرش نوشت ” این پیرمرد قمار باز قهاری ست. این بار دست به قمار خطرناکی زد و بدشانسی آورد. تمام امیدش رو به این حمله بسته بود ولی بد آورد چون باورش نمی شد قراره ارتش چین مقابلش بایسته. با همه اینا من مک آرتور رو حتی در دوره شکستش هم تحسین میکنم هر چند که انگار دوران اوج و شکوهش رو به پایانه.”
مک آرتور نا امید نشده بود و همچنان سرسخت و مصمم برای پیروزی بر کمونیستها تلاش میکرد.
لشکر ناکام جبهه جنوبی بعد از اشغال دوباره سئول توسط شمالیها برای جبران این شکست مفتضحانه دست به کار شد.
بعد از مرگ واکر، ژنرال متیو Matthew Ridgeway ریجوِی به سمت فرماندهی نیروهای سازمانملل منصوب شد.
ریجوِی برای جلوگیری از تلفات بیشتر دستور داد هر چه سریعتر تمام نیروها به عقب برگردن. اون تصمیم داشت فعلا از دشمن فاصله بگیره تا افرادش رو برای ضد حمله آماده کنه. فرمانده چینیِ ائتلاف شمالیها یعنی ژنرال پِنگ هم مخالف ادامه حملات بود چون معتقد بود بدون ساخت مواضع دفاعی محکم، ادامه جنگ، خودکشیه. علاوه بر این سربازای شمالی هم به شدت خسته شده بودن و نیاز به استراحت داشتن.
استالین و مائو با توقف حملات موافقت کردن اما کیم ایل سونگ از این تصمیم به شدت عصبانی شد چون میدونست بازسازی نیروها به شدت زمانبره و به دشمن فرصت حمله مجدد میده.درست هم میگفت.
قوای سازمان ملل و نیروهای آمریکایی بعد از سازماندهی دوباره شروع به تدارک حملات جدید کردن تا دشمن رو وادار به عقب نشینی کنن.آمریکاییها شدت حملات هوایی شونو چند برابر کرده بودن تا جایی که بخشهای زیادی از کره شمالی عملاً به زمین سوخته تبدیل شده بود. اونا حتی موقع عقب نشینی از مناطق اشغالی وقتی ناچار شدن نیروها و تجهیزات شون رو از بندر صنعتی و استراتژیک هونگنام Hungnam تخلیه کنن، قبل از خروج کامل نیروها با ۴۰۰ تن دینامیت و ۵۰۰ تا بمب ۴۵۰ کیلویی این بندر مهم شمالیها رو با خاک یکسان کردن.
از ژانویه تا آوریل ۱۹۵۱ نیروهای تقویت شده ائتلاف جنوبی به فرماندهی ژنرال ریجوی با ضدحملههای موفق خودشون تونستن دوباره نیروهای کمونیست رو وادار به عقب نشینی به سمت شمال مدار ۳۸ درجه کنن. اونا در عملیاتی که به صاعقه مشهور شد، موفق شدن برای دومین بار مناطق اشغالی کره جنوبی و از همه مهمتر، سئول رو آزاد کنن. این آخرین بار بود که پایتخت ویران کره جنوبی بین طرفین جنگ دست به دست میشد. با وجود اینپیروزیها، مک آرتور هنوز راضی نبود چون چند ماه پیش شکست رو تو چند قدمی خودش احساس کرده بود و برای همین مرتب به ترومن برای اقدامات شدیدتر علیه کمونیستها فشار میآورد. مک آرتور حتی یه فهرست از مناطقی در خاک چین و کره شمالی آماده کرده بود و از ترومن میخواست که ۲۵ تا بمب هستهای در اختیارش بذاره تا این اهداف رو بمباران اتمی کنه. از اون طرف، ارتش کره شمالی دیگه عملاً هیچ جنگنده و توپ ضد هواییای براش نمونده بود؛ تو این شرایط فقط یگانهای نیروی هوایی شوروی که تو خاک چین مستقر بودن، میتونستن سرنوشت جنگ رو به نفع کره شمالی عوض کنن.
استالین بالاخره موافقت کرد یه لشکر از بهترین خلبانهای شوروی به چین برن؛ البته با هویت جعلی و کاملا مخفیانه.این لشکر دو تا هنگ داشت و هر کدوم از این هنگها ۳۰ تا جنگنده میگ ۱۵ داشتن.
آمریکاییها که میدونستن تجهیزات و نیروهای کمکی چین از طریق رود یالو به کره شمالی میرسه، شروع به بمباران پلها و گذرگاههای این رودخونه کرده بودن. فقط میگهای ۱۵ شوروی بود که توان مقابله با اونا رو داشت. نبرد هوایی بین خلبانهای آمریکا و شوروی تا چند هفته ادامه پیدا کرد.آمریکاییها موفق شدن یکی از پلهای رود یالو رو منهدم کنن اما در نهایت این روسها بودن که تو این نبرد هوایی پیروز شدن. میگهای ۱۵ شوروی دیگه به هیچ بمب افکن آمریکایی اجازه نزدیک شدن به رود یالو رو نمی دادن تا جایی که حریم هوایی اطراف کرانه جنوبی رود یالو معروف شد به کوچه میگها.
میگها برای محافظت از اماکن غیرنظامی، پلها، سدها و مخصوصاً نیروگاههای برق کره شمالی به پرواز در میاومدن. یکی از این نیروگاهها بزرگترین نیروگاه آبی منطقه بود و به جز برق کره شمالی، برق بخشهایی از شمال شرق چین رو هم تامین میکرد. خلبانهای روس نمادهای شوروی رو از رو هواپیماهاشون پاک کرده بودن و به جاش نمادهای کره شمالی رو نقاشی کرده بودن. دولت شوروی به اونا شناسنامههای چینی داده بود چون استالین اصلا دلش نمیخواست کسی از حضور خلبانهای شوروی تو جنگ کره با خبر بشه. اونا که از بهترین و ماهرترین خلبانهای روس بودن بعد از چندین عملیات موفق، تعدادی از بمب افکنهای آمریکایی رو سرنگون کردن و چند خلبان رو هم به اسارت گرفتن. نیروی هوایی آمریکا هم تصمیم گرفت برای مقابله با میگهای ۱۵ از جنگنده جدیدش یعنی اف ۸۶ تو جنگکره رونمایی کنه اما روسها از پس این بمب افکن تازه هم بر میومدن و تو خیلی از نبردها موفق به سرنگون کردن اونا میشدن.
جنگ کماکان ادامه داشت بدون اینکه هیچ کدوم از طرفین موفقیت چشمگیری پیدا کنه و بتونه این نبرد خونین و پر تلفات رو به نفع خودش به پایان برسونه. موضوعی که شدت انتقادات علیه ترومن و سیاستهای جنگ طلبانه دولت آمریکا رو بیشتر کرد.
با اینکه مردم آمریکا در شروع جنگکره از تصمیم ترومن برای حمایت از کره جنوبی و جنگ علیه کمونیستها حمایت کرده بودن حالا از طولانی شدن این جنگ، شکستهای پشت سر هم و از بین رفتن فرزندانشون ناراضی بودن. اونا بعد از پیروزی آمریکا در جنگهای جهانی اول و دوم از ادامه جنگی که کشورشوننمی تونست پیروز اون باشه، مایوس شده بودن. این تصور که آمریکا در کره در حال نبرد با زیاده خواهیهای شوروی کمونیسته حالا دیگه بین مردم طرفداری نداشت. اونا میپرسیدن ” سربازای ما تو کره دارن چیکار میکنن؟ چرا باید به خاطر نجات یه کشور آسیایی از دست همسایه ش بچههای ما کشته بشن؟ این جنگ اصلا چه ربطی به ما داره؟”
اینطوری بود که ترومن کم کم به فکر شروع مذاکرات برای خاتمه این جنگ افتاد اما مک آرتور بیدی نبود که با این بادها بلرزه. در حالی که دولت ترومن آماده میشد خبر مذاکرات رسمی برای صلح در کره رو به طور رسمی اعلام کنه، مک آرتور که از قبل در جریان این موضوع قرار گرفته بود دست به کاری زد که تمام نقشهها برای دستیابی به صلح نقش بر آب شد.
مک آرتور بدون اطلاع مشاورای نظامی ترومن در بیانیهای که تو نشریات منتشر شد، قدرت نظامی چین رو مسخره کرد و گفت نیروهای سازمانملل به زودی کمونیستها رو شکست میدن؛ حتی به چینیها اولتیماتوم داد قبل از اینکه تلفات بیشتری بدن، هر چه زودتر از جنگ کره خارج بشن.
این صحبتهای بی موقع مک آرتور باعث شد برنامه ترومن برای شروع مذاکرات آتش بس بی نتیجه بمونه؛ برنامهای که احتمال داشت منجر به پایان جنگ و جلوگیری از کشته شدن هزاران نفر از مردم و نیروهای دو طرف بشه.
مک آرتور بر خلاف ترومن مخالف محدود کردن دامنه جنگ در کره بود و ادعا میکرد که اگه آمریکا تو آسیا و در جنگ با کمونیسم شکست بخوره، احتمال سقوط اروپا هم وجود داره اما اگه پیروز بشه اروپا هم از چنگ کمونیستها در امان میمونه. مک آرتور معتقد بود که آمریکا راهی به جز پیروزی قطعی تو جنگ کره نداره و باید جنگ رو هر چقدر هم که طول بکشه با شدت بیشتر ادامه بده تا دشمن به طور کامل نابود بشه.
این ژنرال سرسخت به طور مرتب بحث استفاده از بمب هستهای تو جنگ کره رو مطرح میکرد و معتقد بود که اگه ۳۰ تا ۵۰ تا بمب اتمی تو مرز چین و کره بندازن، کار کمونیستها یکسره میشه. البته خود ترومن هم قبلا تو یه سخنرانی اعلام کرده بود که احتمال داره آمریکا تو جنگ کره از سلاح اتمی استفاده کنه ولی هدف واقعیش ترسوندن و منصرف کردن چین و شوروی از دخالت بیشتر تو این جنگ بود؛ هر چند که حالا میدید حرفاش اصلاً تاثیرگذار نبوده و حضور خلبانهای روس و نیروهای چینی داره جنگ رو به نفع کره شمالی پیش میبره.
از طرف دیگه فرانسه و بریتانیا و به دنبال اونا بقیه کشورهای اروپای غربی نارضایتی شونو از احتمال استفاده از بمب اتمی توسط آمریکا اعلام کردن چون نگران واکنش شوروی بعد از بمباران اتمی کره بودن. بمبهای هستهای شوروی به آمریکا نمیرسید اما به راحتی میتونست لندن و پاریس رو هدف بگیره. تانکهای شوروی هم به تمام اروپای غربی میرسید.
ترومن در پاسخ به این اعتراضات به بریتانیا قول داد که بدون اطلاع اونا از سلاح اتمی تو جنگ کره استفاده نمیکنه. از مک آرتور هم خواست که دیگه در مورد بمب اتمی تو رسانهها صحبتی نکنه؛ اما گوش ژنرال به این حرفها بدهکار نبود که نبود.
ترومن که میدید اقدامات و مخالفتهای مک آرتور باعث تضعیف وجهه سیاسی خودش شده، به این نتیجه رسید که باید شر این فرمانده لجباز رو از سر دولتش کم کنه و بالاخره تو روز یازدهم آوریل ۱۹۵۱، هری ترومن رئیسجمهور آمریکا خبر برکناری مک آرتور رو به طور رسمی اعلام کرد و در مورد علت تصمیمش گفت ” نباید در مورد سیاستهای دولت آمریکا و هدف واقعی ما از شرکت تو جنگ کره هیچ نکته مبهم و شک و تردیدی وجود داشته باشه. ژنرال مک آرتور یکی از بزرگترین فرماندههای نظامی ماست اما صلح جهانی هدفی به مراتب مهمتر از هر فرد و مقامیه.”اشاره ترومن به اختلافاتی بود که بین نظرات مک آرتور و خودش در مورد ادامه جنگ وجود داشت و باعث سردرگمی افکار عمومی و نیروهای نظامی شده بود.
عزل مکآرتور تصمیم راحتی نبود و برای ترومن تبعات سنگینی داشت. مک آرتور یکی از محبوبترین قهرمانای آمریکا بود. مردم اونو ناپلئون آمریکا میدونستن و با اینکه به خاطر سرپیچی از دستورات رئیسجمهور برکنار شده بود، هنوز دوسش داشتن و از ترومن به خاطر کنار گذاشتن ژنرال قهرمانشون به شدت عصبانی بودن. نتایج نظرسنجی انجام شده تو اون روزا نشون میده درصد محبوبیت مک آرتور نسبت به ترومن ۶۹ به ۲۱ بوده.
غوغای برکناری مک آرتور به قدری بالا گرفت که کنگره آمریکا هفت هفته مشغول بررسی این موضوع بود. خود ژنرال هم تو این جلسات حاضر میشد. مکآرتور تو سخنرانی خداحافظی خودش خطاب به نمایندگان کنگره گفت ” سربازای قدیمی نمی میرن؛ فقط نامرئی میشن. حالا منم به عنوان سربازی که همیشه سعی کرد به وظیفه ش عمل کنه به دوران زندگی نظامی خودم پایان میدم و نامرئی میشم. خدا نگهدار”
عزل مک آرتور باعث خوشحالی استالین و اروپاییها شد چون ترومن با این تصمیم پر چالش، رسما اعلام کرد که قصد کشوندن جنگ به خاک چین و استفاده از سلاحهای اتمی رو نداره اما در مقابل، دولت آمریکا از شوروی انتظار داره دخالتش رو تو جنگ کره محدودتر کنه.
ترومن از شر مکآرتور و سرکشیهاش خلاص شده بود اما مخالفت مردم آمریکا با ادامه جنگ کره روز به روز بیشتر میشد. فشارهای اقتصادی ناشی از جنگ بیشتر شده بود. دولت برای تامین هزینههای جنگ ناچار بود مالیاتها رو بالا ببره؛ خیلی از کالاها نایاب شده بودن و تورم بالا رفته بود. از طرف دیگه جنگ، دهها هزار کشته و زخمی رو دست ارتش آمریکا گذاشته بود. گزارش این تلفات به گوش مردممی رسید و خشم اونا رو از دولت بیشتر و بیشتر میکرد.
دولت آمریکا تا کی میتونست در برابر خشم مردم و اعتراض اونا مقاومت کنه؟ تا کی میتونست هزینههای سرسام آور این جنگ رو تامین کنه؟ ترومن دیگه چارهای نداشت.باید هر چه زودتر راه حلی برای فرار از باتلاق کره پیدا میکرد.
پلیلیست بیشتر بدانیمهای تاریخی در یوتیوب
—
حمایت از پرچم سفید در سایت حامی باش
حمایت از پادکست پرچم سفید از طریق پیپل
—
متن: نازنین قاری
تدوین: الیاس گرجی
روایت: احسان طریقت
—
شبکههای اجتماعی پرچم سفید